صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

پارسی وب ایرانیان

پارسی وب ایرانیان

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

امکانات

ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 197
بازدید هفته : 232
بازدید ماه : 230
بازدید کل : 377170
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 192
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


کد آهنگ هاي داريوش


قومیت های ایران همه آزادند بخوانند!!

 

آن روزی که کوروش منشور حقوق بشر را می نگاشت و روابط بین الملل را پای گذاری می کرد و دروازه ی ملل بر روی همه باز بود ایرانیان بهترین تمدن روی زمین بودند وایران آن روز ها ایران زمین بود اما حالا چه لحظات تلخی برای من و تو هموطن عزیزم رقم می خورد . چه لحظاتی که ایرانیت در میان نیست . لحظاتی که آریایی بودن در این سرزمین ملاک هم زیستی نیست و به جای آن فارسی را خوب حرف زدن ، پارس بودن ملاکی است برای زنگی در کنار یکدیگر. این روزها کردها، ترک ها ، بلوچ ها جزئی از اقلیتی محسوب می شوند که آن هارا هموطن صدا نمی زنیم و به جای این کلمه ی بزرگ صدایمان در گوش هموطن کردمان این چنین جای می گیرد او کرد بود ، ترک بود یا بلوچ بود شیعه بود یا سنی چه می دانم فقط هرچه بود تبارش  فارس نبود دیانتش شیعه نبود ، نگاهش مثل من وتو نبود ،لباسش شباهتی به لباس ما نداشت . وبعد از همه ی این حرف ها همه ی این توهین ها واهانت ها وافترا ها جوک ساختن ها وپای آن تا ساعت ها خندیدن که نتیجه اش فاصله و دوری واختلاف است می نشینیم وبحث وجدل سیاسی می کنیم که استکبار جهانی اختلاف شدید وعمیقی بین ما ایجاد کرده و خلاصه این که نباید بگذاریم از این مشکلاتی که در کشورمان است دشمن کوه اختلاف بسازد وبه ریشمان بخندد. وبعد هم کلی از حرف های خودمان در رابطه با استکبار جهانی لذت می بریم. هموطنان عزیزم تا وقتی شما به هم میهنان خودتان می خندید از دشمن انتظار دیگری جز خندیدن ، به تمسخر گرفتن ویا حتی فراتر از این ها اختلاف انداختن میان شما وهموطنانتان نمی رود!!!! بیایید به حال خودمان بگرییم به حال کارهایمان و رفتار های متمدنانه امان  در قرن بیست ویکم بگرییم!!!  بگرییم به حال کشور از دست رفتیمان که یکی را به جرم کلیمی بودن می کشیم یکی را به جرم کردن بودن زندانی می کنیم و بلوچ را از حق خود محروم می کنیم چرا که بلوچ است  وبعد از تمام این کار های ناشایست غرق می شویم در هویت آریایی خود وکتاب می نویسم به قطر ۱۰ سانتی متر با موضوع ایران سرزمین رنگین کمان وآن جا هرچه دلمان خواست وعقلمان کشید برای خودنمایی می نویسیم که بگوییم ما یک ناسیونالیسم تمام عیار هستیم که وطن همه چیزمان است . گاهی وقت ها فکر می کنم به جای این که به حکومت گله کنیم و از او بنالیم باید از دست خودمان بنالیم  ، رفتار مان ، فرهنگ مان  و کارهایی که تنها برای خودی نشان دادن انجام می دهیم اعمالی که برادر را از برادر دور می کند وما را به ورطه ی سقوط می کشاند کارهایی که از ایران ما با تمدن ۴۰۰۰ ساله اش بعید بود ولی حالا آشکارا به آن ها عمل می نماییم و اسم خودمان را می گذاریم ایرانی! به راستی آیا ما فرزندان همان کوروش کبیریم که نگاشت همه با هم برابریم؟؟؟!!!!!!!


منبع: nalehshabgir.blogfa.com

نويسنده: مانیا تاريخ: پنج شنبه 28 ارديبهشت 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عجایب معماری جهان باستان
 
 
 
 

گزارش تصویری: عجایب معماری جهان باستان!

وقتی که ما به سازه های زمان باستان نگاه می‌کنیم، ساختارهای حیرت انگیزی را می‌بینیم که مردمان باستان بدون داشتن هیچ گونه تکنولوژی ساخته اند. آنها تمام تلاششان را کرده اند تا امروزه ما با دیده حیرت و تحسین بهشان نگاه کنیم...
 
قلعه کورال که یک نفر برای معشوقه اش ساخت، فلوریدا، آمریکا
 
قلعه کورال
 
دیوار بزرگ چین، ‌چین
 
دیوار چین
 
آرامگاه بزرگ تاج محل، آگرا، هند
تاج محل
 
برج کج پیزا، ایتالیا
پیزا
 
هرم بزرگ جیزه، مصر
اهرام مصر
 
مسجد سلطان احمد/ مسجد آبی، استانبول، ترکیه
مسجد آبی
 
بودای لشان
 
بودای لشان
 
فانوس دریایی اسکندریه، جزیره فاروس، اسکندریه، مصر
فانوس اسکندریه
 
 
مسجد بادشاهی،‌ لاهور، پاکستان
مسجد بادشاهی
 
 
کاخ الحمرا
الحمرا
 
الحمرا
 
الحمرا
 
 
 تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ / مریم محبعلی نژاد

منبع: سایت سیمرغ  www.seemorgh.com/culture

نويسنده: مانیا تاريخ: یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوه آتش رامهرمز

کوه آتش رامهرمز:

روشنی آتش این کوه در تاریکی شب جلوه زیبایی به منطقه می دهد به گونه ای که تا به حال توانسته گردشگران زیادی را در ساعات شب به سوی خود بکشاند. مسئله قابل توجه برای گردشگران این است که در مجاورت این آتش کوه به دلیل وجود گاز متصاعد شده در هوا نمی توان آتش دیگری روشن کرد. جالب این است که گردشگران برای رسیدن به این منطقه از مردم استان کمک می گیرند چون هیچ تابلویی برای نشان دادن این جاذبه گردشگری و نفتی خوزستان وجود ندارد.

574492_orig.jpg

غیر از تشکوه در نزدیکی شهر صنعتی امیدیه و منطقه آغاجاری نیز کوهی وجود دارد که مردم محلی آن را کوه سوخته می نامند. از لابه لای خاک و سنگهای کوه سوخته زبانه های آتش بیرون می آید و دود سیاهی را راهی آسمان می کند. این دود باعث می شود تا فضای اطراف چشمه های آتش این کوه نیز سیاه رنگ به نظر برسد.

574493_orig.jpg
 

 کوه سوخته کوچکتر از تشکوه است. رنگ سیاه کوه آن را از سلسله جبال اطرافش مجزا کرده است. در قله کوه در اثر زمین لغزش یا رانش زمین شکاف عمیقی وجود دارد که دهانه اصلی خروج گاز بوده و آتش از درون آن شعله ور است.

کوه سوخته امیدیه به دلیل شکل و شمایل ظاهری و آثار و شواهد هیدروکربوری در سطح زمین یک اثر ژئوتوریسمی ارزشمند و گرانبها در حوزه زمین شناسی است که نه تنها برای زمین شناسان بلکه برای همه علاقمندان به طبیعت جذاب و دیدنی به نظر می رسد. 

574494_orig.jpg

تشکوه و کوه سوخته از نظر مباحث زمین شناسی بسیار با اهمیت و مورد مطالعه کارشناسان این حوزه است و اکنون تشکوه که بیشتر در میان مردم شهرت دارد به یکی از جاذبه های عجیب گردشگری استان خوزستان تبدیل شده است.

نويسنده: مانیا تاريخ: سه شنبه 31 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدبینی ایرانیان نسبت به حکومت عمر

اینکه چه چیزهایی سبب بدبینی ایرانیان نسبت به حکومت خلیفه دوم می‏شد. می‏توان عامل اصلی را عملکرد او نسبت به عجمان و ایرانیان دانست. در کتاب تاریخ تشیع در ایران{ تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، ج 1، ص 111 به بعد } آمده است:«با اینکه عربها قبل از اسلام هیچ بهره‏ای از مدنیت نداشتند، روحیه برتری‏طلبی بر عجمان را در خود داشتند. موالی-غیرعربها - در عراق به عنوان شهروند درجه دوم شناخته می‏شدند و به همین دلیل از همان آغاز، به کارهای پر مشقّتی همچون اقامة السوق و عمارة الطریق یعنی چرخاندن و بر پای داشتن بازار و راهسازی به آنها واگذاری می‏شد».
در ادامه می‏خوانیم:«راه ندادن عجمان به مدینة الرسول که در ظاهر به دلیل عدم آمیختگی آنها با عربها و نفوذ ایرانیان در مرکز اسلام صورت می‏گرفت در زمان خلیفه دوم مرسوم بود. خلیفه وقتی دید که مردم در داشتن بردگان عجم دستشان باز است سزاوار نمی‏دید که با وجود آنها برده عرب وجود داشته باشد».
در پی این مطلب نویسنده از قول ابن جریح می‏نویسد:«... وقتی خلیفه ثانی در طواف مشاهده کرد که دو نفر به زبان فارسی تکلم می‏کنند. بدانها گفت:به عربی سخن بگویند که اگر کسی به دنبال زبان فارسی رفته و آن را فرا بگیرد مروت او از میان خواهد رفت. و بنا به سنتی که خلیفه دوم نهاده بود عربان اجازه داشتند تا از عجمان زن بگیرند اما بدانها زن عرب نمی‏دادند. در شعری، ازدواج عرب با مردی عجمی تشبیه به مجامعت زن عرب با یک قاطر شده است.
به دنبال آن رویه، در زمان امویان فرزندان زنان عجم خلفا، استحقاق خلافت نداشتند. حجاج خلیفه وقت در عراق گفته بود:هیچ عجمی در کوفه نباید امام جماعت باشد. او حتی موالی را به زور به میدان جنگ می‏برد. و یا اینکه موالی معمولاً در جنگها مشارکت می‏کردند به هنگام تقسیم غنایم از اعراب سهم کمتری می‏گرفتند. ناگوارتر اینکه از آنچه به نام عطاء از بیت المال به مردم داده می‏شد به موالی سهمی داده نمی‏شد.

نويسنده: مانیا تاريخ: چهار شنبه 31 اسفند 1386برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قلعه بابک خرمدین

بذ یا قلعه جمهور معروف به قلعه بابک در ارتفاعات شهرستان زیبا و توریستی کلیبر و در بلنداهای باختری شعبه‌ای از رود بزرگ ارس قرار دارد. کلیبر خود یکی از شهرستان‌های آذربایجان شرقی است که به علت واقع شدن در ناحیه کوهستانی و وجود درختان زیاد و آب روان ناشی از چشمه‌سارهای کوهستانی، بسیار زیباست.
 
این دژ بر فراز قله‌ی کوهستانی، با ‌کمابیش ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ متر بلندا از سطح دریا. و اطراف دژ را دره‌های ژرفی با گودی ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فرا گرفته‌ است و تنها از یک سو راهی باریک و سخت برای دسترسی به این دژ وجود دارد.راه کلیبر به دژ با این‌که از ۳ کیلومتر تجاوز نمی‌کند ولی بسیار دشوار است و به هنگام گذر، باید از گردنه‌ها و گذرهای خطرناکی عبور کرد.
 

ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 24 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پارسی{شهید عبدالقهار عاصی}

گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی ‏
غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی ‏
از آفتاب معجزه بر دوش می کشد ‏
رو بر مراد روی به فرداست پارسی ‏
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند ‏
آئینه دار عالم بالاست پارسی ‏
تاریخ را، وثیقه ی سبز شکوه را ‏
خون من و کلام مطلاست پارسی ‏
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک ‏
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی ‏
تصویر را، مغازله را و ترانه را ‏
جغرافیایی معنوی ماست پارسی ‏
سرسخت در حماسه و هموار در سرود ‏
پیدا بود از این ، که چه زیباست پارسی ‏
بانگ سپیده ، عرصه ی بیدار باش مرد ‏
پیغمبر هنر، سخن راست پارسی ‏
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو ‏
ما را فضیلتی است که ما راست پارسی ‏

شهید عبدالقهار عاصی

 

 

زندگی

عبدالقهار عاصی‌، در سال 1335 خورشیدی در روستای «مليمه» از توابع ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود و درهمان جا بزرگ ‌شد. او در شهر کابل درس ‌خواند و به عنوان یک شاعر آگاه و مبارز مسلمان در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد خورشيدی‌ ظهور کرد. 

عاصی شاعری بود نوگرا که در قالبهای کهن نيز می‌سرود. او شاعرمردم دوست و دردمندی بود که به جهاد شکوهمند ملت مسلمان افغانستان عشق می ورزید و در این رابطه شعر های وزینی سرود. 

قهارعاصی، شاعرعصیان گر و مجاهد افغان برای آزادی و آزادگی سرود، سر افراز زندگی کرد و در میان مردم و با مردم سرو قامتش به خاک و خون غلتید.

عاصی هنگام جنگ های کابل مجبور به مهاجرت به ایران شد، اما در ایران کسی به او اقامت نداد و دوباره به کابل بازگشت تا این که دراثر اصابت راکت به خانه اش درتاریخ (6/7/73) به شهادت رسید. روحش شاد.

 

آثار

"مقامه گل سوری‌"، "لالايی برای مليمه‌"، "ديوان عاشقانه باغ‌"، "غزل من و غم من‌"، "تنها ولی هميشه‌"، "از جزيره خون‌" و "از آتش از بريشم‌"، شش مجموعه شعر عاصی است و "آغاز يک پايان‌" خاطرات اوست از جريان سقوط کابل به دست اشرار و جنگهای داخلی‌.

نويسنده: مانیا تاريخ: 31 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جواب دندان شکن


امپراطور يونان به کوروش بزرگ گفت: ما براي شرف ميجنگيم شما براي پول.

کوروش پاسخ داد:" هرکس براي نداشته هايش ميجنگد

نويسنده: مانیا تاريخ: 31 اسفند 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خون اژدها هنوز هم از چشمه های رامهرمز می جوشد

 

خبرگزاری مهر ــ گروه اجتماعی: خون سیاه اژدهایی که به باور اساطیری مردم رامهرمز در جنگ با اسفندیار رویین‌تن به هلاکت رسید، هنوز از چشمه های قیر ماماتین می جوشد. بررسی لوح‌هایی که در تخت‌جمشید به دست آمده نشان می‌دهد هخامنشیان از این چشمه‌های قیر ظروف خود را می ساختند.

به گزارش خبرنگار مهر، منطقه "ماماتین" در ۲۵کیلومتری شمال شرق شهرستان رامهرمز استان خوزستان بستر میراث و ثروتی چند هزار ساله است. گاهی این ثروت اشباع شده از زمین بیرون می جهد تا شاید کسی آن را ببیند و از ثروت طبیعی سودی ببرد غافل از اینکه در ماماتین از زمین طلای سیاه می جوشد و کسی نمی بیند.

گاهی ثروت نیاکان ایرانیان در یک بنا و اثر تاریخی است و گاهی طلایی سیاه به نام نفت و قیر. در شهر رامهرمز کوهی وجود دارد که در اثر انشعاب گاز از درون حفره های آن آتشی به بیرون شعله می کشد که منظره زیبایی را در تاریکی شب پیش روی هر عابر می گذارد.

اما غیر از این کوه که به تشکوه معروف است در منطقه ماماتین شهر رامهرمز چشمه های زیادی وجود دارد که از آنها به صورت طبیعی قیر بیرون می آید. ۱۰چشمه قیر طبیعی موجود در ماماتین به شکل تنورهای نانوایی هستند و با مصالحی مانند قلوه ‌سنگ و ملات ساروج‌ در دو طرف یک مسیل کم آب قرار دارند. طلای سیاهی که با نفت ترکیب شده از چشمه های سیاه رنگ می جوشد و با آب رودخانه ای به نام رود زرد رامهرمز ترکیب می شود و در نهایت وقتی از غلظت نفت و قیر آن کم شد به زمینهای کشاورزی می رسد. قدیمی ها این رودخانه و آن قیر سیاه را خون اژدهایی می دانستند که در نبرد با اسفندیار رویین تن کشته شد.


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 22 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آرام بخواب کوروش

آرام بخواب کوروش!
دشمنان فرزند نمایت
تشنگی خاک به معرفت را
در آب غرق خواهند کرد
آوازه ات اگر چه بلند
و فرامین ات اگر چه جهانی
اندیشه هایت اگر چه انسانی
اما خصم بداندیش ات
حتی به سهم ناچیز تو
از دنیای خاکی هم رحم نمی کند
آرام بخواب کوروش!
اگر دو هزار و پانصد سال
آسمان آبی
به تماشای مقبره ات می بالید
از این پس
آبی آب، تو را در آغوش خواهد کشید
آرام بخواب کوروش!
اگر روزی دختران و زنانت را
با حقارت و اسارت
در بیابانهای خشک و سوزان
به نمایش میگذاشتند
امروز نیز آن تاریخ
در بیابانهای زرق و برق گرفته
تکرار میشود
آرام بخواب کوروش!
اگر روزی بیگانگان
خاکت را به توبره میکشیدند
امروز سفیران غم و نکبت
خود این کار را میکنند...
چه سر گذشت غم انگیزیست کوروش!
فرزندان بی انصافت
مهربانی تو را کجا جا گذاشته اند؟
گویا فراموش کردن
ندای جهانی صلح تو
برای فرزندانت
آسانتر از گردن نهادن
به خشم تمدنسوزان بوده است.
چگونه در خرابه های تو
و در بقایای کتیبه های نابود شده ات
بر دشمنان زبون نماز گزارم... 



 

نويسنده: مانیا تاريخ: 25 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم

 

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .


اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید

منبع:http://www.bu81.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس

 

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .
پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .
می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .
به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .
گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجویی نموده و پوزش خواست

منبع:http://www.bu81.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حسن صباح

در دوران سلجوقیان جنبشی معتقد به مذهب شیعه اسماعیلیه به رهبری حسن صباح در ایران شکل گرفت شیعیان اسماعیلیه به هفت امام معتقد بودند ولی امامت را پس از امام جعفر صادق حق فرزند او اسماعیل میدانستند .... شیوه مبارزه انان حذف دشمن همراه با جانفشانی قاتل بود.... حسن صباح پیروان خود را به نحوی تربیت میکرد که در اجرای فرامین او هیچگونه شک و لغزشی بخود راه نمیدادند و جان خودرا فدای اجرای فرامین میکردند....

 

مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته می‌شد، به نام حشاشین معروف بود. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌دانستند و به خود اجازه می‌دادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند. آن‌ها فقط مخالفان خود را که برای گسترش فرقه اسماعیلیه خطر ناک می‌دیدند می‌کشتند، هر چند مسائل ناشی از اشغال ایران و فساد روزافزون خلفای عباسی در رشد و گسترش این جنبش بی‌تاثیر نبود. در مجموع ۵۰ نفر از سران و پادشاهان و دشمنان خود را کشتند که مهمترین آنها خواجه نظام الملک وزیر مقتدر و مدبر ملکشاه سلجوقی بود.... حسن صباح بواسطه کلام اتشین و قدرت سخنوری توانست تعداد زیادی به هواداران خود بیافزاید....آن‌ها هیچ گاه از زهر و تیر استفاده نمی‌کردند و هیچ گاه از پشت به کسی خنجر نمی‌زدند اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین می‌شدند یا کار آن‌ها با زهر و تیر راحت تر می‌شد. این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایین‌تر گفته می‌شد که قران علاوه بر معنی ظاهری معنای عمیقتر و نهفته ای نیز دارد.... پیروان حسن صباح، حشاشین خوانده می‌شدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش می‌باشد. در آخرین سطح (امامت )، فرد همه چیز را حتی تجربه‌های شخصی خویش را تنها در صورتی می‌پذیرد که عقل بر آن حکم دهد.... حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در رده‌های پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه می‌داشت. گفته می‌شود که زمانی که امیرارسلان تاش پیک‌هایی فرستاد تا حسن صباح را تسلیم کند، وی به سه تن از فداییانش دستور داد تا یکی خود را زیر آب خفه کند و دیگری کاردی بر قلب خود بزند و دیگری نیز خود را از بالای قلعه به پایین پرت کند که این مورد باعث عقب نشینی نیروهای سلطان شده بود....بعد از به قدرت رسیدن حسن صباح قلعه‌ای در قهستان تحت فرمانروایی شیرزادقهستانی اداره می‌شد که هنرجوها با اختیار کامل وارد قلعه شده و بعد از ورود به قلعه اخته شده و تمرینات هنرهای رزمی و ادم کشی را فرامی‌گرفتند و با پاک کردن افکار اضافی جسم و روح خود را یکی کرده و دارای اراده آهنین شده و راهی مأموریت می‌شدند....مهم‌ترین این قلعه‌ها قلعه الموت در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای قصرخان در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود و دیگری قلعه قهستان در جنوب خراسان که رهبری آن را حسین قاینی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشته است....از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج می‌کرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراین در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی منتشر می‌کردند و او را فردی خون خوار و ستمکار معرفی می‌نمودند مخالفان حسن صباح منتشر کردند که حسن صباح با حشیش هواداران خود را از حال طبیعی خارج کرده و به کارهایی مثل ترور وادار می‌کرده است.... الموتیان بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار را نیز در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به ۹۵ سال ادامه داشت تا اینکه  هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را که از درون به فساد کشیده شده بود خاموش کرد و آخرین رهبر آنان که رکن الدین خورشاه نام داشت را به قتل رسانید....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 12 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ستارخان

سردار ملی بزرگ و مبارز دوران مشروطه ستار قره داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ه ق در قره داغ اذربایجان بدنیا امد....ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیر خیز تبریزدرآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد..

او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.پس از ماهها محاصره تبریز قوایروسیه با موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمد علی شاه فرستادند :

         شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.

.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود....هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل اذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدا...بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد.سرداراسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند....

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ماندانا

ماندانا مادر کوروش کبیر از سوی مادری فرزند شاهدخت ارینیس از لیدیه بود. آریـِنیس دختر الباتس دوم  پدر قارون بود. قارون یا همان کرزوس همان پادشاه لیدیه‌ای است که گنج و دارایی‌های او در ادبیات پارسی مشهور است....ماندانا یا ماندانای مادی (تولد حدود ۵۸۴ پیش از میلاد)، یک شاهدخت مادی بود، که بعدها به همسری کمبوجیه اول درآمد و ملکه او شد. وی مادر کوروش کبیر، شاهنشاه ایران و مؤسس سلسله هخامنشی است....

به گفته هرودوت، ماندانا فرزند ایشتوویگو، پادشاه ماد و پسر هوخشتره بزرگ بود، و ارینیس شاهزاده اهل لیدیه مادر او به شمار می‌آمد. آرینیس خود دختر الباتس دوم، پدر کروزوس شاه معروف لیدیه بود و بدین ترتیب آرینیس خواهر کرزوس محسوب می‌شد. با این حال، کریستین استفانی می‌گوید که آرینیس دختری بود که از مادری دیگر بدنیا بود.بر مبنای گزارش هرودوت، مدت کوتاهی بعد از تولد ماندانا، ایشتوویگو در عالم خواب، رویایی عجیب و غریب دید او دربارهٔ این رویا به مشورت با یک مغ که تعبیر خواب می‌دانست، می‌پردازد و او ضمن تعبیر به وی هشدار می‌دهد که خوابش بدین معناست که فرزند ماندانا، حکومت وی را سرنگون خواهد نمود.ایشتوویگو، به منظور جلوگیری از تحقق چنین نتیجه‌ای، ماندانا را برای یک شاهزاده هخامنشی که جزو رعایای خودش است، یعنی برای کمبوجیه اول، نامزد می‌نماید. کمبوجیه (کامبیز)، مردی است از خانواده‌ای خوب و آرام و مطیع، که از نظر ایشتوویگو، هیچگونه خطری برای تاج و تخت ماد به شمار نمیاید.امّا ایشتوویگو برای بار دوم نیز، هنگامیکه ماندانا باردار بود، وی را در عالم رویا مشاهده نمود، در حالی که از درون رحم او، یک درخت مو می‌روید و به سرعت رشد می‌کند تا تمام جهان را فرامی گیرد. به همین دلیل ایشتوویگو، وحشت زده وفادارترین محرم اسرار بارگاه خویش، که هارپاگ نام دارد را، برای کشتن کودک برمی گزیند. با این حال، هارپاگ از بر زمین ریختن خون سلطنتی بیزار بود، کودک را، که همان کورش دوم (کورش بزرگ) بود، مخفی نمود و او را به چوپانی به نام میتراداتس سپرد.

سال‌ها بعد، کوروش به مخالفت و سرپیچی از پدر بزرگ خویش، ایشتوویگو پرداخت و او را به مبارزه طلبید، که این امر منجر به جنگ میان آنها گردید؛ جنگی که گرچه نخست کورش در آن توفیقی نداشت، اما بعد فرار هارپاگ از میدان جنگ به پاسارگاد، منجر به سرنگونی ایشتوویگو و تحقق پیش بینی‌هایی شد که از رویاهای وی برمی خاست.... نام ماندانا تا همیشه بعنوان مادر بزرگمرد تاریخ پارس کوروش کبیر بر جای خواهد بود....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رستم فرخزاد

رستم فرخزاد پسر سپهبد فرخ هرمز سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانیان بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخ‌هرمز» نیز نامیده‌اند.

 

در زمان سلطنت اذرمیدخت، پدر رستم، فرخ هرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمی‌دخت نمی‌توانست به طور آشکار مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمی‌دخت را خلع و کور کرد.در زمان یزدگردسوم ، رستم نایب‌السلطنهٔ حقیقی ایران محسوب می‌گشت. وی کاملا از خطر عظیمی که درنتیجهٔ حملهٔ عرب به کشور ایران روی داده بود اطلاع داشت، پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوشش دلیرانه کرد. با سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد، اما عمر پیشدستی کرد. در سال۶۳۶میلادی سپاه ایران در قادسیه با سعدابن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد، جنگ سه روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج را اداره می‌کرد و درفش کاویانی را در برابر خود نصب کرده بود کشته شد....حیره، شهری بود در یک فرسنگی کوفه . از زمان ساسانیان در آنجا ملوک لخمی سلطنت داشتند و دست نشاندهٔ ایران بودند. در سال ۶۰۲ میلادی این سلسله به دست ساسانیان منقرض شد. پس از شکست ایران به سبب بنای کوفه از شهرت افتاد و در قرن چهارم هجری به کلی از بین رفتبه گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف  درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب به رستم هجوم آورده و او را کشتند .

 هنگامی که تن رستم را یافتند و جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود و هیچ کس نمی‌داند واقعا چه کسانی او را به قتل رساندند. او در سال ۶۵۱ میلادی کشته شد....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 12 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پوریای ولی

پوریای ولی ( محمودخوارزمی ) پهلوان نامی .. صوفی و شاعر ایرانی است که در ورزشهای زورخانه ای و منش پهلوانی از بزرگان سرزمین پارس بشمار میرود....

 

برخی محل تولد او را اورگنج ( از شهرهای خوارزم ) و برخی گنجه و برخی دیگر بر اساس مکتوبی قدیمی از دوره صفوی او را از مردم سلماس و خوی میدانند لیک در مورد محل تولد او اطلاع دقیقی در دست نیست....

پوریای ولی در جوانی کشتی می‌گرفت و پیشه پوستین‌دوزی و کلاه‌دوزی داشت. در همان زمان جوانی، به شهرهای گوناگون اسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و همه جا کشتی گرفت و به پهلوانی نام یافت. درباره دگرگونی روحی پوریای ولی روایت‌های فراوان آورده‌اند. بطور کلی زندگی پوریای ولی با افسانه درآمیخته است.پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران نمونه‌ای از اخلاق، پایمردی و جوانمردی است و نه تنها در مقام یک پهلوان، بلکه در مقام یک قدیس در میان مردم جایگاهی والا دارد....

اورده اند نیمه شبی که فردایش پوریای ولی باید با جوان پهلوانی از هند کشتی میگرفت جهت خواندن نماز از خانه خارج و بسوی مسجد روان گشت در نیمه راه صدای گریه و ناله پیرزنی توجه اورا جلب کرد به جلو رفت و گفت چه شده ای مادر چه نیازی داری و از چه رو پریشانی؟؟؟؟ پیر زن در همان حال بیان کرد پسری دارم که بسیار تنومند و نیرومند است و به شهرهای مختلف میرود و با پهلوانان دیگر کشتی میگیرد و شکر خدا تا امروز هماره پیروز بوده لیک اکنون پهلوانی به هند امده تا فردا با پسرم کشتی بگیرد که نامش پوریای ولیست و شنیده ام بسیار نیرومند است اینک دعا میکنم فرزندم پیروز شود.... پوریای ولی لبخندی زد و با مهربانی پیرزن را دلداری داد و گفت ناراحت نباش به یاری خدا فردا دعایت مستجاب میشود و از انجا دور شد و تا مدتی با خود کلنجار رفت که اگر فردا حریف ان جوان هندی بود چه باید بکند و ایا باید بر او غلبه کند و یا بخاطر دل پیرزن عمل دیگری انجام دهد.... پس از مدتی تصمیم خود را گرفت فردای انروز در گود کشتی با جوان هندی سرشاخ شد همین که پنجه در پنجه او انداخت متوجه شد که بسیار از او نیرومندتر است و براحتی میتواند پشت اورا بخاک برساند لیک بیاد تصمیم خود افتاد و بیاد اورد پهلوان واقعی ان است که بر نفس خویش غلبه کند.... پس مدتی با جوان در گود چرخید تا کسی ندارد او به عمد میبازد و سپس خود را مغلوب جوان هندی ساخت.... دوستان پوریای ولی که از قدرت واقعی او اگاه بودند متعجب ماندند.... همین که جوان هندی پشت اورا بخاک رسانید و بروی سینه اش نشست گویا درهای حکمت برویش گشوده شد و پاداش غلبه بر نفس را مشاهده نمود.... چند روز بعد حاکم شهر میهمانی ترتیب داد و پوریای ولی را دعوت نمود و در ان هنگام جوان هندی وارد شد و خود را روی دست و پای پوریای ولی افکند و بازوبند را به او تقدیم نمود و گفت که چگونه شیفته جوانمردی و بزرگمنشی و گذشت او شده و در همان حال دانسته که به عمد و به چه دلیل در برابر او شکست خورده.... اوازه پهلوانی و گذشت پوریای ولی در همه جا پیچید و تا امروز همگان از او بعنوان پهلوانی با صفات برجسته انسانی و جوانمردی و فداکاری میشناسند....

مقبرهٔ او در شهر خیوه ، ۲۵ کیلومتری جنوب شهر اورگنج مرکز استان خوارزم ازبکستان می‌باشد. این مقبره خود یک مجموعهٔ فرهنگی - تاریخی است و در فاصلهٔ قرن‌های هشتم تا چهاردهم هجری (۱۴ تا ۲۰ میلادی) برای بزرگداشت نام پهلوان محمود ساخته شده است. چنانکه در آن نواحی رسم بر این است که پس از مراسم ازدواج برای تبرک به زیارت آرامگاه او می‌روند.

شهرت پوریای ولی تنها به دلیل پهلوانی‌هایش نیست بلکه مردم منطقه او را به داشتن ویژگی‌های نیکوی اخلاقیِ معلم، مرشد، صوفی و مرد خدا می‌شناسند. آرامگاه او از پر رونق‌ترین مکان‌ها در منطقه است که هر روز مردم کثیری از اطراف فرارود و به ویژه خوارزم برای زیارت و راز و نیاز با خدای خود به آنجا می‌روند. گفتنی است که در ایشان قلعه امیران و صاحب منصبان زیادی مدفون‌اند اما امروزه از هیچ یک از آنها نامی برده نمی‌شود و تنها نام پهلوان محمود پوریای ولی و آرامگاهش همچنان زنده است....

منبع:http://www.parsilegends.blogfa.com/

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جواد خان گنجه اي دليري ايراني كه در مقابل قواي روس تا پاي جان از وطن و ناموسش دفاع كرد

نامه‌ جوادخان‌ به‌ كلنياس‌ سي‌سي‌يانف‌ ( در باب آمادگي براي دفاع از ايالت گنجه )


 
1218 هجري‌ قمري‌ (1182 خورشيدي‌ / 1803 ميلادي‌)
درين‌ وقت‌ كاغذي‌ كه‌ فرستاده‌ بودي‌ رسيد و نوشته‌ بودي‌ كه‌ در ايام‌ طومار دده‌ فال‌ گنجه‌ تابع‌ گرجستان‌بود. اين‌ سخنان‌ را هيچ‌ كس‌ نشنيده‌ است‌ اما پدران‌ ما كه‌ عباس‌ قلي‌ خان‌ و سايرين‌ باشد در گرجستان‌ حاكم‌بوده‌اند هرگاه‌ قبول‌ ننمايند، از مردان‌ پير اهل‌ گرجستان‌ تحقيق‌ نماييد كه‌ عباسقلي‌ خان‌ در گرجستان‌ حاكم‌ ووالي‌ بوده‌ است‌ يا نه‌ و بالفعل‌ مسجد و دكان‌ او در گرجستان‌ هست‌ و خلعت‌ و تعليقه‌ او هم‌ در خانه‌ اهل‌گرجستان‌ است‌ و از ايام‌ پدر اراكلي‌ خان‌ و پدر ما سر حد گنجه‌ و گرجستان‌ معلوم‌ بوده‌ كه‌ از كجا تا به‌ كجاست‌ وما اين‌ سخن‌ها را به‌ زبان‌ نمي‌آوريم‌ و هرگاه‌ بگوييم‌ هم‌ كه‌ پدران‌ ما در گرجستان‌ والي‌ بوده‌ است‌ كسي‌ قبول‌نمي‌كند و به‌ اين‌ سخن‌ گرجستان‌ را كسي‌ به‌ ما نمي‌دهد... و ديگرآنكه‌ نوشته‌ بودي‌ كه‌ پيش‌ ازين‌ به‌ گرجستان‌ تابع‌ بودي‌ معلوم‌ شما باشد كه‌ الحال‌ رقم‌ پادشاه‌ شما در دست‌ ماهست‌ ببيند كه‌ در آن‌ رقم‌ ما را بيگلربيگي‌ گنجه‌ بود يا تابع‌ گرجستان‌ ازين‌ معني‌ معلوم‌ است‌ كه‌ سخن‌ شماخلاف‌ قول‌ شماست‌.
و ديگر آنكه‌ نوشته‌ بودي‌ كه‌ گرجستان‌ به‌ پادشاه‌ تعلق‌ دارد و از تجار او هم‌ مال‌ گرفته‌ايد درست‌ است‌ اماروز اول‌ كه‌ شما وارد گرجستان‌ شديد بر شما نوشتيم‌ و آدم‌ فرستاده‌ معلوم‌ كرديم‌ كه‌ «نصيب‌» كه‌ رعيت‌ ماست‌ واز ما روگردان‌ شده‌ اموال‌ تجار ما را گرفته‌ است‌ و خيال‌ كرديم‌ كه‌ شما نوكر پادشاه‌ هستيد البته‌ با ديوان‌ حق‌كرده‌ مال‌ آدم‌ ما را گرفته‌ مي‌دهيد و نصيب‌ و ساير شمس‌ الدينلوها را كه‌ از ما روگردان‌ شده‌اند گرفته‌ به‌ ماخواهيد داد ديديم‌ كه‌ هيچ‌ كدام‌ را به‌ عمل‌ نياورديد و ما هم‌ آن‌ چه‌ گرفته‌ايم‌ از ديگر نپرسيد و ببينيد كه‌ ازرعيت‌ گنجه‌ شمكوري‌ باشد گرفته‌ايم‌ يا از اهل‌ گرجستان‌ گرفته‌ايم‌ والا هرگاه‌ بناي‌ دعوا دارد ما هم‌ آماده‌جنگ‌ هستيم‌ و اگر از توپ‌ و توپخانه‌ خود لاف‌ مي‌زني‌ از شفقت‌ خدا توپ‌ ما از شما كمتر نيست‌ هرگاه‌ توپ‌ شمايك‌ گز است‌ توپ‌ ما سه‌ گز و چهار گز است‌ و نصرت‌ هم‌ با خداست‌ و از كجا معلوم‌ مي‌شود كه‌ شما از قزلباش‌رشيدتر هستيد شما دعواي‌ خود را ديده‌ايد و دعواي‌ قزلباش‌ را نديده‌ايد و نوشته‌ بودي‌ كه‌ آماده‌ جنگ‌ باشد ازآن‌ وقت‌ كه‌ شما به‌ شمس‌الدينلو آمديد و رعيت‌ ما را تابع‌ خود كرديد از آن‌ روز تا به‌ حال‌ در تدارك‌ هستيم‌ وحاضر و آماده‌ بوده‌ايم‌ هرگاه‌ دعوا مي‌كني‌ دعوا خواهيم‌ كرد و آنكه‌ نوشته‌ بودي‌ كه‌ هرگاه‌ اين‌ سخن‌ها را قبول‌نمي‌كني‌ بدبختي‌ ترا گرفته‌ است‌ ما همچنين‌ مي‌دانيم‌ كه‌ شما هم‌ به‌ اين‌ خيال‌ افتاده‌ آمده‌ايد شما را بدبختي‌كشيده‌ از پطرزبورگ‌ قضا به‌ اينجا آورده‌ است‌. انشاءالله‌ تعالي‌ بدبختي‌ شما معلوم‌ خواهد شد.والسلام‌
(مأخذ: اسنادي‌ از روابط ايران‌ با منطقه‌ي‌ قفقاز)
 
* خاندان‌ زيادلوي‌ قاجار از دوران‌ صفويان‌، حكومت‌ ايالت‌ گنجه‌ و كوراباغ‌ (قره‌باغ‌) را داشتند. جوادخان‌ آخرين‌ حكمران‌ايران‌ در گنجه‌ بود كه‌ در نبرد برابر روسيان‌ كشته‌ شد.
* سي‌سي‌يانف در سال‌هاي نخست جنگ‌هاي روس عليه ايـران، فرمانده ارتش روسيه بود. سي‌سي‌يانف روز 10 بهمن ماه 1184 خ (30 ژانويه 1806 م) ، به بهانه‌ي صلح و گفت‌وگوي حضوري بـا حسين‌قلي‌خان فرماندار باكو، قصد قتل وي را داشت كه در اثر آتش مخافظان حسين‌قلي‌خان كشته شد. به دستور وي، سرمردي كه در خون‌ريزي شهره‌ي آفاق بود و ده‌ها هزار ايراني را به قتل رسانيده بود، به حضور فتحعلي‌شاه در تهـران فرستاده شد. 
منبع:http://www.badkobe.blogfa.com/
 
برگرفته از  سايت آذر آپادگان   http://www.azarpadgan.com

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آموزش وبلاگ نویسی ، از مقدماتی تا پیشرفته



 

 آموزش مقدماتی »»»

آموزش ساختن یك وبلاگ  

آموزش ارسال مطلب در وبلاگ  

آموزش ویرایش و ایجاد تغییر در مطالب قبلی  

آموزش موضوع بندی وبلاگ و ایجاد زیرشاخه وبلاگ  

آموزش خواندن، تایید کردن و پاسخ دادن به نظرات بینندگان  

آموزش لینک کردن دوستان و استفاده از دو بخش پیوند های روزانه و پیوند های وبلاگ

 آموزش تغییر ظاهری وبلاگ »»»

آموزش تغییر کلی قالب وبلاگ و استفاده از قالبی جدید 

آموزش قرار دادن عکس های روی کامپیوتر شما در وبلاگتان 

 آموزش پیشرفته »»» 

آموزش ایجاد و حذف بخش ادامه مطلب وبلاگ 

آموزش لینک دادن به متن جهت دانلود فایل بیننده 

آموزش لینک دادن به تصویر جهت باز شدن صفحه ای دیگر  

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آموزش دانش در ايران باستان

در ديد ايرانيان باستان ، اهورامزدا سرچشمه ي شناخت و دانش ، و در برابر او اهريمن نماد ناداني به شمار مي آمد و به همين رو دانشجويي را برتريي بزرگ مي شمردند . در ديد آنان بايسته نبود كسي پيروي اهورامزدا را گزينش كند ولي در راه بدست آوردن دانش و سرنگون نمودن نيروي اهريمني تلاش نكند . در اوستا آمده است كه دانش نماياننده ي راه نيك است . از اين رو ايرانيان براي دانش و دانش آموزي و پرورش دانش افراد ، اهميت بسياري قايل بودند و آن را تنها ويژه پسران نمي دانستند ، بلكه پسر و دختر از يك آموزش و پرورش برخوردار بوده اند .

« چيستا » كه فرشته ي مادينه دانش است ، گواه بها دادن به دانش اندوزي دختران مي باشد . چنانكه در ايران باستان زنان دانشمند ايراني توانستند افزون بر گرفتن پست هاي هازماني (اجتماعي) حتي به پادشاهي نيز برسند و در مرزباني نيز از زنان همپاي مردان بهره گرفته مي شد . « ايراندخت » و « پوراندخت » و « گردآفريد » نماد زن تواناي ايراني و پيشرفت و برتري زنان در دوران باستان به شمار مي روند .

انديشمند توس ، فردوسي بزرگ در شاهنامه ، اهميت دانش اندوزي را چنين پنگاشت مي كند :

 

بيـاموز و بشـنو ز هـر دانشـي                 بيابي ز هـر دانشي رامشي

ز خورد و زبخشش مياساي هيچ             همه دانـش و داد دادن بسيـچ

دگـر بـا خـردمند مـردم  نشيـن                كـه نادان نباشد بر آيين وديـن

كـه دانـا تـرا دشمـن جان بـود                به از دوست مردي كه نادان بود

هـنرمـنـد بـا  مـردم  بي  هـنـر              بـه  فـرجام  هـم  خـاك  دارد بـر

وليكن از آموختن چاره نيست                كه گويد كه دانا و نادان يكيست

 

* * * * * * * * * * *

 

واژه نامه ايراني :

 

                    پـــارســي را پــاس بــداريـــم

 

علم      :   دانش

تعليم    :  آموزش

تربيت   :  پرورش

جمعه    :   آدينه

اطلاعيه :   آگهي نامه

قدرداني :   سپاس داري

اسلحه   :   جنگ ابزار

شرق    :   خاور

غرب    :   باختر

شمال    :  اپاختر

منبع:http://parspedia.blogfa.com/

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لطفعلي خان ؛ آخرين شهريار نگون بخت زنديه


View Image

 

آخرين پادشاه نگون بخت خاندان زند

در خاك زرخيز ايران زمين ، دلاوران و سرداران بي شماري در راه آزادي و آبادي ميهن سرفرازشان از جان ومال گذشتند تا ميهنشان هماره برقرار و پاينده باشد ، اگر چه قهرمانان ودلاورانمان رفتند اما ايران برجاي ماند ، ايراني كه با خون فرزندان پاكش جاودان مانده ، ايراني كه دلاورمردان بي شماري  چون      " لطـفـعلي خان "  را در دامان خود پرورش داد ، دلاور مردي كه از خود حماسه ها و دليري ها برجاي گذاشت آن چنان دليرانه مبارزه كرد كه خواجه قاجار و همه ي دشمنانش در برابرش سر فرود آوردند .

لطفعلي خان در سال 1148 خورشيدي ديده به جهان گشود . وي فرزند جعفرخان زند نوه ي صادق خان برادر كريم خان زند مي باشد .

پس از كشته شدن پدرش ، جعفرخان ، سر جانشینی او بین فرمانروايان زند اختلاف بوجود آمد . بالاخره حاجی ابراهیم خان ، كلانتر فارس در نهایت فداكاری سپاهی فراهم آورد و لطفعلی خان فرزند جعفرخان را كه در آن زمان در غرب فارس می زیست به شیراز فراخواند و در 15 شعبان سال 1203 مهي (قمري) وی را كه 22 سال داشت بر تخت پادشاهي نشاند.

وي داراي ويژگي هاي ظاهري و دروني ستوده اي چون خوش سيمايي و زيبايي خداداي همراه با اندامي متناسب ، دلاوري ، ورزيدگي ، نيرومندي و داراي هوشي سرشار بود وي سواركاري بي همتا ، تيراندازي چيره دست و شمشيرزني زبر دست و در جنگجويي دلاوري شجاع و بي باك و جسور بود. اوهمچنين طبعي با ذوق و روحي لطيف داشت و از وي چندين بيت نيز به يادگار مانده است . شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می‌باشد وی درباره شکستهایش از آقامحمد خان سروده‌است:

یا رب ستدی جهانی از همچو منی

دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی

از گردش روزگار معلومم شد

پیش تو چه دف‌زنی چه شمشیرزنی

لطفعلي خان ، بسيار مهربان و بخشنده بود و به دليل همين اخلاق پسنديده و نيكويش در بين مردم فارس بسيار محبوبيت داشت . تا آنجا كه هر كس براي در خواست نيازي به پيش او مي رفت بي نصيب برنمي گشت .

آثار جواني و غرور سلطنت بر خان زند بسيار هويدا بود وبه همين دليل يكي از بزرگترين اشتباهاتش را انجام داد و آن يورش به كرمان بود كه هم حاج ابراهيم كلانتر را مورد رنجش خود قرار داد و هم بيهوده توان لشكريان را فرسوده ساخت و هم اينكه حاكم كرمان خود پيشتر از در اطاعت درآمده بود. حاج ابراهيم خان كلانتر نيز  باطناً با آقا محمدخان قاجار كه بزرگترين دشمن زنديه بودهمدست گرديد و بسياري از فرماندهان هوادار لطفعلي را دستگير و برخي ديگر را بكشت و شهر شيراز را به تصرف خود درآورد.

هنگامي كه خان زند به شيراز برگشت به محاصره شهر پرداخت و حاج ابراهيم كلانتر با تهديد عده اي از اطرافيان لطفعلي خان كه زن و بچه شان  را اسير خواهد كرد توانست سپاه او را پراكنده كند و خان زند با سه يا چهار نفر به سوي بوشهر رفت و فرمانرواي بندر ريگ سپاهياني به خدمت لطفعلي خان فرستاد و او توانست شكستهايي بر لشكر آقا محمد خان قاجار وارد كند. آقامحمدخان با چهل هزار سپاهي كه در اختيار داشت به سوي شيراز روانه شد ودر اين هنگام خان زند بدليل كمي نيرو به شبيخون هايي پي در پي دست مي زد .

شهريار نگون بخت زند سپس راهي طبس شد و از آنجا راهي ابرقو ، دارابگرد و نيريز شد و با گردآوري نيرويي در حدود 1500 نفر توانست سپاهي را كه آقامحمد خان به دنبال او فرستاده بود شكست دهد و به سوي كرمان رهسپار شد . در اين هنگام خواجه قاجار با سپاهيان انبوهش به محاصره كرمان دست زد كه چهار ماه آن شهر را به محاصره خود درآورده بود . و بدليل خيانت عده اي، دشمن با سه هزارنفر به درون شهر واردشد ولي شهريار شجاع با دلاوري و رشادت همه ي آنانرا شكست داد و از شهر بيرون كرد . ولي طولي نكشيد كه نجفقلي خان بر خان زند خيانت ورزيد و دروازه شهر را بروي سپاه قاجار گشود و آقامحمدخان با دوازده هزار نفر به درون شهر گام نهاد ، شجاعتي كه خان زند از خود نشان داد را نمي توان نوشت و بيان كرد وي تا غروب آفتاب دلاورانه مبارزه كرد و همراه سه نفر به دل لشكريان دشمن زد و رفت . و هنگامي كه شهر به چنگ سپاه آقا محمدخان افتاد زنان كرمان را به دست لشكريانش داد و كودكان را به اسارت بردند و چندين هزار چشم از مردان كرمان را از كاسه بدرآورد و عده ي بي شماري را به قتل رساند .

بزرگان نرماشير به وي پيامي فرستادند كه از او پشتيباني مي كنند و خان زند به شهر بم رفت . پس از مدتي حاكم بم از ترس جان به خان زند خيانت ورزيد و چندين نفر از افراد مسلح خود را براي دستگيري لطفعلي فرستاد و چون اسب او را زخمي كردند و او را در محاصره خود درآوردند و بدينگونه تواستند با وارد آوردن ضرباتي چند بر سر و دست و بازوي خان زند، او را به شدت مجروح كنند .

و بدينگونه شهريار جوان را كه در روز مصاف لشكري انبوه از دستگيريش درمانده بودند به فريب و نيرنگ و خيانت گرفتار گشت و اورا به نزد آقا محمدخان قاجار فرستادند . خان قاجار از سر اهالي مردم بم مناره ها ساخت و حقيقتاً رفتار او با لطفعلي خان شرم آور و ننگين است . با دستان خود چشمان او را از كاسه بدر آورد و وي را به سوي تهران فرستاده و پس از ارتكاب اعمالي كه قلم از نوشتن و زبان از بيان آن شرم دارد او را به قتل رسانيد و سلسله ي زنديه پس از ريختن خون يكي از رشيدترين و بهترين جوانهاي ايراني منقرض گرديد . و پيكرش در كنار امامزاده زيد در تهران به خاك سپرده شد .

هم نام شهريار زند و هم نام خواجه قاجار و كارها و كردارشان در تاريخ ثبت است و مردمان خود داور اين رويدادند .

در پايان نوشته اي از سرهارد فورد جونز را مي آورم كه درباره لطفعلي خان زند نگاشته است :

" از خوانندگان پوزش مي خواهم ، كه بيش از معمول راجع به شهرياري و بدبختي هاي لطفعلي خان قلمفرسايي مي شود ، هنگامي كه تخت پادشاهي بوجود او آراسته بود ، اينجانب مورد لطف عظيم و توجهات او واقع گرديده ويكوقت هم زمانيكه فراري بود افتخار آن دارم كه زير خيمه ي كوچكي در روي جل اسب با او همنشين و همسخن گشتم . ويژگي هاي نيكش وي را محبوب عموم پيروانش كرده بود ، دليري ، ايستادگي شجاعت و قابليتي كه هنگام واژگوني بخت از خود ابراز داشته موضوع منظومه و تصنيف هايي است كه شايد تا زبان فارسي باقي است آن سروده ها پايدار بماند . در روزگار كامروائيش داراي اخلاق انساني ، مهربان و ملايم بوده و در موقع مصايب تا آن حد كه نهاد بشر تحمل تواند كرد بزرگوار ي ، جديت، وقار ، خونسردي و عزم راسخ داشته است و اكنون سرانجام يك چنين وجود اصيل و شريفي به جايي منجر مي شود كه نسبت به شخص او اعمالي مرتكب مي شوند ، كه بدن هر شنونده را بلرزه در مي اندازد .

 و همچنين پسرش را خصي نمايند و دخترانش را به زور در ازدواج اراذل و اوباش در آورند وهمسرش را هتك احترام كنند ، از احكام قضا و قدر است . كه گر چه ما حق اعتراض نداريم وليمي توانيم از جريان آن شگفت زده شويم . "

با مرگ لطفعلي خان سلسله زنديه پايان گرفت و خانواده اش به مصيبت هاي سختي گرفتار شدند .

دليري و بي باكي اين شهريار شوند آن شده بود كه مردم از برايش سرودها و تصنيف هايي بسرايند و در كوي برزن بخوانند . در پايان يكي از اين سرودها را بازگو مي كنم :

 

بالاي بان اندران             

قشون آمد مازندران

جنگي كرديم نيمه تمام      

لطفي ميره شهر كرمان

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

حاجي تو را گفتم پدر        

تو ما را كردي در بدر

خسرو دادي دست قجر      

لعنت به ريش تو پدر

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

لطفعلي خان بوالهوس       

زن و بچه‏اش بردند طبس

مانند مرغي در قفس         

طبس كجا تهران كجا

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

لطفعلي خان مرد رشيد         

هر كس رسيد آهي كشيد

مادر، خواهر، جامه دريد      

لطفعلي خان بختش خوابيد

باز هم صداي ني مياد

آواز پي در پي مياد

View Image

منبع:http://parspedia.blogfa.com/

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دانلود کتاب فرهنگ واژه
 

 

 

به امید روزی که همه ایرانیان با واژه های پارسی سخن بگویند نه تازی

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یادی از شهیدان ایران زمین

این پست پیشکش به تمام شهیدان ایران زمین 

بهنام محمدی،شهید 12 ساله مسجد سلیمانی

 

              (فیلم خاطرات سید صالح موسوی از شهید 12 ساله، بهنام محمدی)

 

امروز روز شهادت نوجوان 13-12 ساله‌ای است که به گفته سید صالح موسوی هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ای است که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد. با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود نوجوانی که تا قبل از 31 شهریور در کوچه با هم‌سن و سال‌های خود بازی می‌کرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید می‌شد بعد از2 الی 3 هفته به مدافعی تبدیل می‌شود که بعد از رفتنش همه مدافعان بی‌تاب اند و از همه بیشتر سید صالح موسوی. سید صالح را صالی صدا می‌کرد.

خود صالحی می‌گفت که شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من در مورد شهادت و بهشت می‌پرسید. باز فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.

و باز صالحی می‌گفت که هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است.

آن نوجوان 13-12 ساله، آن روز، به وظیفه‌اش عمل کرد. وظیفه‌اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند. بیا فکر کنیم ببینیم امروز که صلح و صفاست و جنگی در کار نیست وظیفه ما چیست؟

اصلاً به وظیفمون عمل می‌کنیم یا نه؟

                                                                                                                                                         الهام رحمانی

***

پیکر بهنام محمدی شهید ۱۳ ساله دفاع مقدس ۳۰ سال پس از به شهادت رسیدنش از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک در مسجد سلیمان انتقال می یابد تا محل انس عاشقان شهادت و دفاع شود.
به گزارش مهر، شهید بهنام محمدی در بهمن ماه سال‪ ۱۳۴۵در محله کوت شیخ خرمشهر به دنیا آمد، از همان دوران کودکی با سختیها و دشواریهای زندگی آشنا و این امر موجب شد تا برای مبارزات عالی و ارزشمند در عرصه زندگی آمادگی بیشتر به دست آورد.
با وجود تمام سختیها با کار، فعالیت و حرفه آموزی انس یافت و کارهایی چون خیاطی، تعمیر ماشین و تعمیر رادیو و تلویزیون را فرا گرفت، بهنام پس از انقلاب در تعمیرگاه سپاه ‌پاسداران مشغول به همکاری شد.

در دوران دفاع مقدس و هجوم دشمنان به خرمشهر راه مبارزه با متجاوزان را در پیش گرفت. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند.

چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد اما هر بار با توسل به شیوه‌ای خود را رهایی داد و دوباره به نبرد و دفاع پرداخت. بهنام با استفاده از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار ‌دهد و در یکی از مصاحبه‌هایش از پدر و مادرها خواسته بود که بچه‌های خود را اهل مبارزه و جنگ و جهاد بار آورند.

بهنام به بچه‌ها اینگونه سفارش کرده بود: از بچه‌ها می‌خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند و در هر کاری خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند.

آن مبارز شجاع و پرتلاش همچنین کار رساندن مهمات به سایر رزمندگان اسلام را نیز انجام می داد و گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل و فانسقه خود آویزان می‌کرد که به سختی این سو و آن سو می‌رفت، حضورش به دیگر رزمندگان روحیه می‌داد و تلاش بی‌امان و بی‌وقفه‌اش عرصه را بر دشمن تنگ می کرد.

بهنام محمدی نوجوان‪ ۱۳ساله خرمشهری در نخستین سال جنگ تحمیلی عاقبت بر اثر اصابت ترکش خمپاره در خرمشهر به شهادت رسید و شهید “فهمیده”ای دیگر شد.

مادر بهنام در بیان خاطره‌ای از این شهید آورده‌است: هنگام شروع جنگ تحمیلی بهنام‪ ۱۳سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود. او در ۱۲سالگی به من می‌گفت می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و قهرمان ملی باشم.

شهید بهنام محمدی در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۵۹ نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی به سینه‌اش اصابت کرد و شهید شد.

به علت اینکه مسجد سلیمان شهر ابا و اجدادی بهنام محمدی بود وی در این شهرستان به خاک سپرده شد ولی اکنون مدیران ارشد استان تصمیم گرفته اند پیکر مطهر این شهید را به قبرستان شهدای گمنام که محل تردد بیشتری نسبت به قبرستان گلکه است منتقل کنند تا در آنجا مکانی با شکوه بنا کنند و مردم بیشتری با فداکاری این شهید نوجوان آشنا شوند.

معاون سیاسی اجتماعی استانداری خوزستان در همین خصوص بر ضرورت برگزاری آئین با شکوه سالگرد شهادت بهنام محمدی و همچنین انتقال پیکر مقدس این شهید از گلگه مسجد سلیمان به قبرستان شهدای گمنام نفتک آن شهر تاکید کرد.

محمد علی پور موسوی افزود: فرمانداری مسجد سلیمان مکلف است ستاد بزرگداشت این شهید را تشکیل داده و بر نحوه برنامه ریزی و برگزاری این روز بزرگ نظارت و عملکرد دقیق تری داشته باشد.

وی افزود: صدا و سیمای مرکز استان خوزستان نیز باید مقدمات تهیه و تدوین فیلم و کلیپ در این زمینه را در دستور کار خود قرار دهد.

پور موسوی ادامه داد: بنیاد حفظ آثار ارزشهای دفاع مقدس نیز باید در این زمینه به انتشار خاطرات این شهید نوجوان و برگزاری جشنواره فیلم اقدام کند.

معاون سیاسی – اجتماعی استانداری خوزستان عنوان کرد: به دلیل شرایط سنی شهید، آموزش و پرورش باید در این مراسم نقش محوری داشته باشد و صدا و سیما فضا سازی مناسبی برای انعکاس این بزرگداشت فراهم کند.

وی یاد آور شد: ثبت ملی یادمان شهید بهنام محمدی نیز در دستور کار سازمان میراث فرهنگی استان قرار گیرد.

استاندار خوزستان نیز با بیان اینکه گرامیداشت خون شهیدان جنگ هشت ساله تحمیلی وظیفه ایی نیست که مختص به دوره یا زمان مشخص باشد، اظهار داشت: باید پاسداشت و گرامیداشت شهیدان پیوسته در جهت آرمانهای انقلاب و شهدا باشد.

سید محمد جعفر حجازی گفت: تهیه فیلم مستند و چگونگی شهادت بهنام محمدی و اجرای برنامه های فرهنگی و هنری در خصوص زندگی نامه شهید از اولویتهای کاری مسؤولان شهرستان مسجد سلیمان است.

حجازی افزود: امیدواریم با پرداختن به زندگینامه و به تصویر کشیدن دلاوریهای این شهید بزرگوار، شاهد تحول چشمگیری در پرداختن به مقوله مقاومت هشت ساله رزمندگان اسلام در استان شهید پرور خوزستان باشیم.

آبان ماه سال جاری و به مناسبت گرامیداشت سالروز شهادت شهید بهنام محمدی ضمن برگزاری آئین بزرگداشت با حضور مسئولان استان، پیکر مطهر این شهید ۱۳ ساله دفاع مقدس از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک مسجد سلیمان انتقال می یابد.


باسپاس از تارنمای خبری آبادان

فیلم خاطرات تکان دهنده سید صالح موسوی از شهید بهنام محمدی

 

فرمت wmv (مخصوص کامپیوتر):                         play                     Download

فرمت 3gp (مخصوص موبایل):                             play                     Download

( لینک کلیپ صوتی خاطره ای درباره شهید بهنام به نقل از صالح موسوی )

 

با سپاس تارنمای تبیان

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 10 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آریو برزن

آریوبَرزَن (در زبان یونانی Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند.نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.

 نگاره ای نو از آریوبرزن    

نگاره ای نو از آریوبرزن

جای و چگونگی نبرد

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند،به نظر می آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد. به هر روی ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان بود ولی یک چوپان که تاریخنگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند راه گذر از کوهستان را به مقدونیان نشان می‌دهد و اسکندر می تواند آریوبرزن و یارانش را به دام اندازد. (گفته می شود اسکندر پس از پایان جنگ آن اسیر را به خاطر خیانت می کشد). آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده خود را بی‌پروا به سپاه مقدونی زد و شمار بسیاری از یونانیان را کشت و خود نیز تلفات بسیاری داد، ولی موفّق گردید از محاصرهٔ سپاه مقدونی بگریزد.

چون از محاصره بیرون آمد خواست تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن سپاه مقدونی اشغال کند. اما لشگر اسکندر که از راه جلگه به پارس رفته بودند، مانع او شدند. در این هنگام وی به مخاطرهٔ سختی افتاد، ولی راضی نشد تسلیم گردد. گفته می شود ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بوده است.

بر پایه یادداشتهای روزانه كالیستنس مورخ رسمی اسكندر، ۱۲ اوت سال ۳۳۰ پیش از میلاد، نیروهای اسکندر مقدونی در پیشروی به سوی پرسپولیس پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه كوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگیلویه) با یک هنگ ارتش ایران (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر) به فرماندهی آریو برزن رو به رو شد و از پیشروی باز ایستاد. این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش ده ها هزار نفری اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را پیشتر گرفته بود و در سه جنگ، داریوش سوم را شكست و فراری داده بود. سرانجام این هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پای درآمد و فرمانده سرسخت آن نیز برخاک افتاد.

مورخ دربار اسكندر نوشته است كه اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در (كردستان كنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعی بود. در گوگمل با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز كه در حال پیروز شدن بر ما بودند؛ در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار كرده بود و آریو برزن در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می داد.

نبرد سپاه آریوبرزن شگفت آور بود. آريوبرزن با شمار اندکی سوار و پياده خود را به سپاه عظيم دشمن زد. گروهی بسيار از آنان را به خاک افكند و با اينكه بسياری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقه ی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از یونانیان خود را به تخت جمشيد برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در اين هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت. لازم به یادآوری است که یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه ها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر به مقابله با سپاه اسکندر رفتند و به خاطر نبود نیروی کافی همگی به دست سپاه اسکندر کشته شدند. در کتاب اتیلا نوشته ی لویزدول امده که در اخرین نبرد او اسکندر که از شجاعت او خوشش امده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی اریوبرزن گفته بود:(( شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.)) اسکندر نیز در جواب او گفته بود:((شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم.)) ولی اریو برزن جواب داده بود:((پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و انقدر مبارزه میکنم تا بمیرم))واسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.و انها انقدر با تیر و نیزه اورا زدند که یک نقطه ی سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس"

تندیس آریوبرزن سردار ایرانی در شهر باشت در استان کهگیلویه و بویر احمد

مقایسه ی آریوبرزن با همتای یونانی

نبرد آریوبرزن درست ۹۰ سال پس از ایستادگی لئونیداس یکم در برابر ارتش خشایارشا در جنگ ترموپیل رخ داد كه آن هم در ماه اوت بود و از این نظر این دو واقعه ی تاریخی بسیار همانند یکدیگرند. اما تفاوت میان مقاومت لئونیداس و ایستادگی آریوبرزن در این است؛ كه یونانیان در ترموپیل، در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک كرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از آریوبرزن جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست.از شباهت های مرگ لئو نیداس با اریو برزن این است که هر دو در راه محافظت از یک معبر مردند و لئونیداس نیز مانند اریو برزین حاضر به تسلیم نشدو خشایار شا دستور داده بود او را ان قدر با تیر و نیزه زدند تا از پا در امد.و به دلیل همین شباهت در از خودگذشتگی او و اریو برزن بود که اسکندر دستور داده بود روی قبر اریوبرزن بنویسند به "یاد لئو نیداس".


با نگاهی به درآمدهای گردشگری کشور یونان دیده می شود که بازدید از بنای یاد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونیداس برای یونان هر ساله میلیون ها دلار درآمد گردشگری به همراه دارد. همه گردشگران ترموپیل این آخرین پیام لئونیداس را با خود به كشورهایشان می برند که: "ای رهگذر، به مردم لاكونی اسپارت بگو كه ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت كرده باشیم."( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد). ولی در سالروز ایستادگی سردار ایرانی آریوبرزن که در ۱۲ اوت برابر با ۲۱ مرداد از میهنش دفاع کرد، برنامه ویژه ای اجرا نمی شود و جای تاسف است که هیچ اقدامی برای بزرگداشت وی انجام نمی شود.

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آرش کمانگیر

آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است.

آرش کمانگیر

اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است. در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند. در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». در اوستا بهترين تيرانداز ارخش ناميده شده است که گمان بر اين است که همان آرش باشد. بعضی معنی آرش را درخشان دانسته‌اند. و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تير و کمان دشمن را (به احتمال زياد سکاها را) از مرز ايران دور کرده است

تندیس یاد بود آرش کمانگیر واقع در شهرستان ایذه

 


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 7 آبان 1386برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آرتمیس _ نخستین بانوی دریانورد در دوره هخامنشی

درمطلب امروزبه معرفی نخستین بانوی ایرانی دریانورد دردوره هخامنشی

می پردازیم
 

artemis (آرتمیس)نخستین بانوی ایرانی بود که در حدود 2480 سال پیش فرمان دریاسالاری خود را از سوی خشایار شا هخامنشی دریافت کرد.

آرتمیس نخستین بانویی که در تاریخ دریانوردی در جایگاه فرمانده دریایی قرار گر فت در سال 484 پیش از میلاد فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونانیان توسط خشایار شا هخامنشی صادر شد. آرتمیس فرماندار سرزمین کاربه با پنج فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست در این نبرد ایران موفق به تصرف آتن شد. در این نبرد نیروی زمینی ایران 800 هزار پیاده و 80 هزار سواره تشکیل شده بود. نیروی دریایی ایران دارای 1200 کشتی جنگی و 300 کشتی ترابری بود.

آرتمیس در سال 480 پیش از میلاد در جنگ سالامین که بین نیروی دریایی ایران و یونان در گرفت شرکت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد. او همیشه مورد ستایش دوست و حتی دشمن قرار داشت. اودر نبرد سالامین در دشوارترین شرایط جنگ با دلیری و بی باکی کم مانندی توانست بخشی ازنیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد به همین دلیل بود که او به افتخار دریافت فرمان دریا سالاری از سوی خشایار شا رسید. 

در دهه چهل خورشیدی یک ناو شکن با نام آرتمیس پاسداری از خلیج فارس را برعهده گرفت.

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوروش بزرگ

این مطلب کامل ترین مقاله در رابطه با کوروش بزرگ میباشد

کوروش دوم(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، معروف به کوروش بزرگ نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد

  آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد


 

واژهٔ کوروش

نام کوروش در زبان‌های گوناگون باستانی به‌گونه‌های مختلف نگاشته شده است:

  • پارسی باستان: Kūruš
  • در کتیبه‌های عیلامی: Ku-rash
  • درکتیبه‌های بابلی: Ku-ra-ash
  • در زبان یونانی باستان: Κῦρος آمده‌است.
  • در زبان عبری: کورِش Koresh
  • در زبان لاتین: سیروس Cyrus؛ صورت لاتین نام کوروش به فارسی بازگشته و به عنوان نام در ایران استفاده می‌شود.

دورهٔ جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان ( شمال خوزستان کنونی {آنشان نام قدیم شهرستان ایذه می باشد} ) ، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[۱] آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند . هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.

کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد . پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

دورهٔ قدرت

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴

 
                          تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴
بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد به‌وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشته‌است.
 
آزادسازی یهودیان دربند و اجازهٔ بازگشت به و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ
 
 
آزادسازی یهودیان دربند و اجازهٔ بازگشت به و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ
 
فرزندان

پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولي بنا به كتاب سرزمين جاويد از باستاني پاريزي(كمبوجيه به دليل بي احترامي فرعون به مردم ايران وكشتن 15 ايراني به مصر حمله كرد كه برديه كه در طول جنگ در ايران به سر ميبرد براي انكه با كمبوجيه كه برادر دوقلوي او بود اشتباه نشود با پنهان كردن خود از مردم به وسيله نقابي از خيانت به برادرش امتناع كرد ولي گويمات مغ با كشتن برديه و شايعه كشته شدن كمبوجيه و با پوشيدن نقاب بر مردم ايران تا مدت كوتاهي پادشاهي كرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتيستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.

آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.

آخرین نبرد

کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام سکا که ملکه شان به نام تومریس, از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود, به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور می‌کردند{(كوروش در استوانه حقوق بشر مي فرمايد: هر قومي كه نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نميكنم.)اين به معني دمكراسي و حق انتخاب هست. پس نمي توان دليل جنگ كوروش با سكا ها را نوعي دليل شخصي بين ملكه و كوروش ديد چون اين مخالف دمكراسي كوروش هست. و اما جنگ با سكا به دليل تعرض سكاها به ايران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تومریس ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود.تو مریس سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشده‌ای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدره‌ای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده‌است. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شده‌است.

 منشور حقوق بشر کوروش

استوانه کوروش

 
                                                استوانه حقوق بشر کوروش بزرگ
 

استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸ میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح داده‌است.

این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویور‌ک نگهداری می‌شود.

ذوالقرنین

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.

کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند

 

 

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داریوش بزرگ

داریوش (به پارسی باستان: ‎DA‎‎A‎‎RA‎‎YA‎‎VA‎‎U‎‎SHA‎)، پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.

داریوش بزرگ

 
داریوش بزرگ
 
تصویرداریوش بزرگ روی یک گلدان یونان باستان
 
تصویرداریوش بزرگ روی یک گلدان یونان باستان
 
سکه دوره هخامنشی ۴۹۰ سال قبل از میلاد
 
سکه دوره هخامنشی ۴۹۰ سال قبل از میلاد
 
وقایع زمان داریوش بزرگ

داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.

۱- فرونشانی شورشیان داخلی و استحکام قدرت مرکزی: داریوش در طول ۷ سال و ۱۹ جنگ توانست شورشیان داخلی را فروبنشاند.از جمله شورشهای انجام گرفته می‌توان به شورش عیلام و شورش بابل اشاره نمود.

۲- ساماندهی تشکیلات داخلی کشور: داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد مدتها بعد با اندک تغییری توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید.از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می‌توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت لیدی را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می‌کرد، ضرب سکه دریک، تقسیم قلمرو شاهنشاهی به قسمت‌هایی به نام ساتراپ و... اشاره نمود.

۳- لشگرکشی به سکستان: از جمله اقدامات داریوش لشگرکشی به سکستان بود که چندان توفیقی برای ایرانیان نداشت.

۴- نبرد با یونانیان: نبرد با یونانیان در مواقعی به نفع سپاه ایران بود ولی در نبرد با دولت آتن در محلی به نام ماراتن سپاه ایران مجبور به عقب نشینی گردید.

۵- جنگیدن با اقوام سیت روی رود خانه دانوب ولشکر کشی به اروپا که برای مدتی طولانی دزدان سیت را فرونشاند.

مجلس بارعام داریوش اول؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز

 
مجلس بارعام داریوش اول؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز
 
ترجمه قسمتی از کتیبه‌های داریوش
  • من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر وشتاسب، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من وشتاسب، پدر وشتاسب ارشام، پدرارشام اریارمن، پدر اریارمن چیش پیش و پدر چیش پیش هخامنش بود.
  • ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم هخامنشی خوانده شدیم.۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا من شاه هستم واو شاهی را به من هدیه داد.
  • ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.
  • اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.
  • امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها رادر هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و انچه می‌کنی اهورامزدا ضایع کند.


 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ موسوم به استوانه کوروش استوانه‌ای سفالین است که در سال ۵۳۹ پیش از میلاد به فرمان کوروش دوم هخامنشی شاهنشاه ایران ساخته شده و دور تا دور آن مجموعه‌ای از سخنان و دستورات شاهنشاه به خط میخی بابلی نقش گردیده است. این استوانه که به عنوان «اولین منشور حقوق بشر» در جهان شناخته می‌شود، در پایه‌های شهر بابل قرار داده شده بوده است.

منشور حقوق بشر کوروش در موزه بریتانیا

 
منشور حقوق بشر کوروش در موزه بریتانیا
تاریخچه

اکتشاف:

در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی (۱۸۷۹-۱۸۸۲) به هنگام کاوشهای باستان‌شناسی ...


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 6 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

از ویرانی قلعه دختر (معبد آناهیتا) تا ساخت مصلا در همدان!

از ویرانی قلعه دختر (معبد آناهیتا) تا ساخت مصلا در همدان!

 


خبرگزاری میراث فرهنگی ایران گزارش کرده تپه تاریخی مصلای همدان که تا دو سال پیش بازمانده قلعه باستانی و دو هزار ساله اشکانیان بر آن وجود داشت، برای ساخت شبستان مصلا همدان ویران می شود. روزنامه لس آنجلس تایمز نیز در گزارشی که در این باره منتشر کرده، به نقل از منابع موثق نوشته است: آثار باستانی تپه دختر و قلعه باستانی اشکانیان در همدان ویران می شود تا پایگاه بسیج و مصلا همدان بر ویرانه های آن ساخته شود.

خبرگزاری میراث فرهنگی نیز به نقل از «بابک مغازه ای» دبیر«انجمن دوستداران میراث فرهنگی کهن دژ» همدان گزارش کرده: «پیوستگی تپه مصلا با تپه هگمتانه اهمیت تاریخی آن را دو چندان می کند. این قلعه اشکانی در دوران اسلامی نیز مورد استفاده قرار می گرفته.»

به گفته باستان شناسان کاخ باستانی اشکانیان نیز بر ویرانه یک کاخ کهن تر وابسته به دوران مادها بنا شده و لایه های زیرین آن پایه های میراث فرهنگی مادها را نمایندگی می کند.

به گفته دوستداران میراث فرهنگی همدان این کاخ باستانی از چند سال پیش و براساس برنامه از پیش تعیین شده، بسود ساخت یک کتابخانه، آرام آرام ویران شد تا پروژه ساخت پایگاه بسیج و مصلا بر روی میراث فرهنگی دوران اشکانیان و مادها باعث جنجال نشود.

«مهرنوش نجفی راغب» عضو شورای اسلامی شهر همدان به خبرگزاری میراث فرهنگی گفته است: تا دو سال قبل بقایای قلعه ای که گفته می شود احتمالاً به اشکانیان تعلق داشته روی تپه مصلا دیده می شد که با آغاز پروژه ساخت مصلای همدان، بقایای این قلعه تخریب شد.»

به گفته یک کارشناس دوران اشکانیان، تپه دختر، پرستشگاه آناهیتا، یکی از اندک بناهای بازمانده از دوران اشکانی واقع در غرب فلات ایران است که آثار هنری این دوره از تاریخ ایران را در خود جای داده است.

لس آنجلس تایمز به نقل از کارشناسان منطقه گزارش کرده: این بنای باستانی (قلعه دختر) پرستشگاه آناهیتا ایزدبانوی بزرگ دوران زرتشت بوده؛ زیرا نام «دختر» یا «دوشیزه» بر هر بنا، قلعه، یا شهر که باشد، آن مکان وابسته به آناهیتا ایزدبانوی بزرگ ایران باستان است. از آنجا که آب و درخت از نمادهای اصلی پرستشگاه های آناهیتا بوده، وجود درختان کهنسال در این منطقه نیز بخشی از حریم پرستشگاه بوده و خبرگزاری میراث فرهنگی ایران گزارش کرده تعداد ۴۰۰ درختان کهنسال این قلعه نیز به یکباره ریشه کن شده اند تا زیربنای ساخت مصلا آماده شود
 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بوته جغه نماد اشوزرتشت وپایداری ایرانیان در برابر تازیان.(برگرفته از تارنمای مهتاب دختر پارسی)
امروز ميخوام در مورد نقش بوته جغه كه يك نماد ايرانيه براي شما دوستان گل مطلب بذارم

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:LToztE2IQA8SCM:http://alizadeh.8k.com/kerman12%5B1%5D.jpg&t=1

اين نقش يكي از گرانبهاترين نماد هاي به جا مانده از نياكان ماست . نقشي كه ريشه در دل فرهنگ ما داره و با قلب تاريخ تپنده تا به امروز به روشني به زندگي ادامه داده . اين نقش توي خونه تمام ايراني ها وجود داره ؛ نگاهي كوتاه به قالي هاي زيباي ايراني بندازين ! چند صد تا بوته جغه ميبينين ؟

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:5Y7TPfkZZfCrWM:http://www.alizadeh.8k.com/Band.jpg&t=1


http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:4tn3n3Hztj_TiM:http://www.inn.ir/iran_media/image/2008/12/733471208_orig.Gif&t=1

جغه به معني تاج افسر ، يا هر چیزتاج مانند که به کلاه نصب کنند.( فرهنگ معین ) جیغه : زیور مرصع ازگوهر که مردان بر سردستار وکلاه و زنان بر چار قد زنند . ( فرهنگ نفیسی ) معنی لغوی بوته، یک   دسته برگ است.ساده ترين شكل اين نماد شباهت زياد به برگ دندانه دار داره

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:HMSXWfhs6X6bjM:http://www.ichodoc.ir/p-a/CHANGED/26/Images/26_34_1.jpg&t=1

اما معني واژگاني بوته جغه ! اينكه اين واژه از كجا اومده و چرا به عنوان يه نماد از هزاران سال پيش در كشومون ايران نماد ايراني به شمار مي آمده ؟

نام ديگر این نقش « سرو مینوسپنت » مي باشه، بر باورهاي باستانی نماد فنا ناپذیری است.ايرانيان باستان باور دارشتند که این سرو مربوط به نور ایزد اهورا مزداست وحتی مربوط به شخص اشو زرتشت است این سرو را زرتشت از بهشت آورده ودر کاشمر یا کشمیر کاشته گروهی نیز بر این باورند که زرتشت  پس از مرگ به قله کوهی بردند و او به سرو در آمد  بر اساس داستاني دیگر ، ما مواجه با سروی از بهشت هستبم که توسط زرتشت در کاشمر ( ترشیز  ) کاشته شد که بعدها بلند ترین سرو جهان گردید ودر ادامه اين داستان آورده شده که درخت مزبور آنقدررشد کرد و بزرگ شد که تا آن هنگام کسی سروی بدان بلندی ندیده بود . ولی این درخت به دستور خلیفه متوکل بالله در سال 861 بعد از میلاد قطع شد و تکه های آن را به سامراء حمل کردند ولی قبل از رسیدن درخت به محل مذکور خلیفه توسط پسرش به قتل رسید .

http://picdozer.com/thumb-29E7_4B3B9E77.jpg

بته نمادي تزئینی است که ریشه ای بسیار غنی و پیچیده در ایران دارد که به شکل شعله آتش ، میوه ، درخت کاج ، سروی خمیده ، مرغی که سر درسینه فرو برده ، زاهدان ماد ر ویا زنی که چادر به سر دارد و سر در گریبان فرو برده است

بته مظهر رمزی شعله آتشکده های زرتشتی است . سرو نماد ايرانيان است و در پارسه (يا همون تخت جشميد)  روي نگاره هاي سنگ تراشي شده سروهاي زيادي ميبينيم كه نماد ايران مي باشد اما سرو خميده يا همان بوته جغه نماد ايستادگي در برابر دشمنان ايران است

بوته جغه يعني ايراني سروي است مه خم ميشود اما هيچگاه نمي شكند

هنگام هجوم و تجاوز اعراب به ايران يكي از نمادهاي استقامت بوده و به عنوان سمبل ايستادگي و پايمردي

در برابر عرب ايستاديم

كشته شديم

از زبان و فرهنگ مون پاسداري كرديم و حتا اسلام رو هم به شكل جديد شيعه ...

درود بر ايرانيان

http://www.jadidonline.com/files/userfiles/image/multimedia/120407-paisley2-258.jpg

در جاهای بیشتری به سروی که تارک آن از باد خم شده و نماد رمزی شعله مذهب زرتشت ، بيان گردیده  . 

بوته در دوران هاي گذشته به چه شكلي بوده ؟

بته ای که ازهزاره هشت قبل از میلاد تا دوره هخامنشی درهنرها به کار برده می شود، بیشتر بته بادامی بود و تعداد کمی از آنها خمیده هستند . از نمونه های یافته شده که شاید اولین بته مشاهده شده در تاریخ هنر ایران است ، نمونه ای که یافته شده در پیکر کنده های آشوری ایلامی متعلق به سه هزار فبل از میلاد است و گلدانی را می بینیم که دو عدد برگ بته مانند از آن آویزان است .

 این بته ها ساده و بدون تزئین هستند . نقشه برجسته مذکور هم اکنون در موزه بغداد است سرو به صورت نگاره بته ای فرآینده ای است بسیار طولانی و پر پیچ وخم که قابل تفکیک به مراحل قبل از اسلام و بعد از اسلام است . وجه تمایز مرحله یکم در منزلت خاص سرو بوده به عنوان درخت مفدس و یک مظهر رمزی ، مذهبی و نشانه ای ازخرمی و همیشه بهاری و نیز مردانگی که سر آغاز آن هنر ایلامی - عاشوری و سرانجام آن هنر ساساني است اما پس از اسلام مفهوم مقدس خود را از دست داده و صرف یک نقش سنتی در هنر ها به کار می رود (اگر تازي مسلمون ميدونست اين نقش به چه معني است اكنون چيزي ازش نمي موند اما چون اين نقش منصوب به اشوزرتشت ميباشد هزاران سال بعد از اين هم ميمونه !)

 هخامنشی : بر روی حجاری های ، و جامه های مختلف طلایی ، وسایل رزم ، گلدان و زینت آلات می توان دید که بته ها در این دوره کم کم خمیده می شوند . اشکانی : نمونه های بسیار کمی از آثار هنری و متنوع ایرانی در دست است . در نقوش دوره اشکانی طراحی برگه با دم برگی بسیار نازک شبیه بته جقه دیده شده است

 ساسانیان : در این دوره تنوع آثار را می توان در ظروف نقره ای و طلایی ریتون ، شمشیر ، انواع بافته ها ، معماری ، کچ بری و زیورآلات می توان دید دراین دوره درزمینه نقوش بته جقه ای بیشتر  از فرم بته های دیگراستفاده شده و تنوع فرم بسیاراست .  فرم بادامی سرو کاج خرمی و ...  قابل توجه است که حتی علامت مخصوص ساسانیان نیز بر طبق نظر برخی مورخان و محققان از فرم بته گرفته شده و بیشتر توجه هنر مندان این دوره استفاده از جقه در طراحی اشکال دیگر است مانند بال و پر پر ندگان و ایجاد تر نج از تر کیبات بته جفه ای در حجاری های طاق بستان در دوره ساسانی حدود ششصد میلادی در اطراف نقش یک سیمرغ تزئیناتی مشاهده می گردد که بسیار شبیه به طرح بته جقه یا همان سرو که تارکش را باد خم کرده است وجود دارد .

http://img2.allposters.com/images/OWP/33306D.jpg

قابل ذکر است که این نقوش بر روی جامه شاه که سوار بر اسب است ، نیز نقش گردیده بنا براین نقش بر روی پارچههای آن دوره استفاده شده است و همین طور در طرح آنتی نوئه قوچ ( سئو 6- 6 میلادی ) از گورستان زیر زمینی انتی نوئه در مصر دو قطعه بافته به دست آمده که نقوش برگ مانندی شبیه به بته جقه اطراف این قوچ نمایان است . در دوره ساسانی نقش بته با طرح جانوران است.

صفویه : نمونه های منسوج این عهد همچون قطعاتی از پارچه زری سده 11 از لحاظ تجسم مراحل اساسی دگردیسی سرو به بته و تبدیل شدن آن به شکل دیگر اهمیت به سزا دارد . از این دوره به بعد کم کم درخت سرو پیش از پیش تحلیل رفته و تنها قالب تهی شده آن بر جا مانده و در کنار آن بته منقش در کار ظاهر شدن است و این هیئت و حالتی لست که در آن همه انواع نقش مایه بته ای پشت هم می آیند . بر روی قالی های شاه عباس دوم ( یعنی نیمه اول قزن یازده ) نقش سرو را می بینیم . در این دوره بته ها تز ئینات ریزی دارند و مزین به نقوش خطاطی هستند افشار و زند : در این دوره به علت نا بسامانی ها آ ثار کمی بر جای مانده و تنها بر روی تعدادی از قالی ها ، پوشش زین اسب و خورجینها و ، ویزه های به دست آمده طرح بته بر روی انها استفاده شده است

 قاجاریه : بته های این دوره بیشتر به بته میری یا سرابندی شباهت دارد و اثر رابطه متقابل سرو و نگاره ها معروف به بته جقه را نمایان می سازد . این سرو در ابتدا به صورتی بوده که باغی را در خود جای می داده است و حلت درونی _ برونی آن و رابطه محیطی و محاطی آن کم کم تغییر کرده و به صورت بته جقه ای در آمده است .

 پهلوی تا اكنون : در این دوره به علت شکاف عمیقی که میان طرحهای سنتیو هنر مندان معاصر افتاده دیگر چون گذشته نقش مایه های جاوید و سنتی را نداشته ایم اما بر خی هنر مندان بومی وابستگی عمیقی از نظر فر هنگی و اقتصادی به هنر های جاوید و سنتی داشتندو سبک و هنر خود را در این دوره متلاطم حفظ کرده اند . با شد یک بار دیگر هنر مند خود رادریابد و هنر اصیل ایرانی از زیر خروارها خاک دوباره سر بر آورد و همچون اعصار و قرون طلایی کذشته بدر خشد وباز هم هنر مندان و انسان هایی نیک _ چون معنی لغوی هنر یا هونر انسانهای نیک در این عرصه هنر گام بر دارند

همين امروز يه مانتو خريدم كه دو تا بوته جغه روش داره

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:H1E491xYcqwIUM:http://kamyaran.110mb.com/img/32.jpg&t=1
نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پیشینه ی نماز در ایران(برگرفته از تارنمای مهتاب دختر پارسی)
ایرانیان پیش از اشو زرتشت هم عبادتی به پیشگاه خداوند یکتا انجام می دادند که آن را نماز می خواندند . ایرانیان باستان سه گاه شبانه روز ، یعنی بامداد و نیمروز و شامگاه ، برای نماز و عبادت اهمیت می گذاشتند . آنان روز را به دو بخش تقسیم می کردند : یکی صبحگاه یا « هاون » ، تحت حمایت میثره ، و دیگری ، شبانگاه یا « اٌورزَیره » (نام فرشته اي) که تحت حمایت برادر اهورایی وی ، یعنی آپم نپات قرار داشت . به نظر می رسید شب ، سومین بخش را تشکیل می داد که آن را اَیویسرٌوشرَه(نام فرشته اي)  می نامیدند و این بخش از آن روان های مردگان بود ظاهراً زرتشت دو بخش دیگر هم در این شبانه روز قرار داد و پیروانش را ملزم کرد که طبق آن ، پنج بار در روز نماز بخوانند .

پنج گاه نماز زرتشت در شبانه روز :

     اشو زرتشت برای پیروانش پنج گاه نماز در شبانه روز تعیین کرد . بسیار جالب توجه است که نماز کیش باستان از حیث اوقات پنجگانه و سایر شرایط و آداب و رسوم شباهت زیادی به نماز مسلمانان دارد .

     اوقات نماز و شرایط آن در دین زرتشت « مزدیسنی » در شبانه روز پنج قسمت تقسیم شده و هر کدام به نام فرشته ای، نماز خواصی دارد .

1-   هاون گاه ، Havangah ، وقت آن از بر آمدن خورشید است تا نیمروز .

2-   رپیت وین گاه ، Repithwingah   ، موقع آن ظهر است تا3 تسو (ساعت) بعد از نیمروز .

3-  ازیرین گاه ، Oziringah  ، از سه ساعت بعد از ظهر شروع می شود . تا اول شب و پیدا شدن ستاره خاتمه می یابد .

4-   ایویس روتریمگاه ، Aiwisruthrmgah  ، وقت آن از اول شب است تا نیمه شب .

5-   اشهین گاه ، Ushahingah  ، وقت آن از نیمه شب است تا بر آمدن خورشید  

شرایط نماز در دین زرتشت :

1-   پاک کردن تن از هر گونه کثافت و نجاست .

2-  پاک کردن لباس از هرگونه پلیدی ، نسا « تن مرده و لاشه حیوانات و هر چیزی که بدان پیوسته باشد » و هیرنسا  « چیزی است که از ذیروحی جدا شده باشد ، مانند خون ، ناخن ، موی و امثال آنها .

3-   در برداشتن  سدره و کشتی (لباس زرتشتيان)

4-   شستن دست و صورت که وضو نامیده می شود .

5-  پاک بودن جای نماز از هر گونه پلیدی و نسا و هیرنسا ( اطراف محل نماز تا چهل گام یا حداقل سه گام باید پاک و تمیز باشد .)

6-   محل نماز به زور از کسی گرفته نشده باشد یا از پول دزدی خریده نشده باشد .

ترتیب وضو در دین زرتشت :

    وضو یکی از مقدمات نماز است که باید هر نماز خوانی قبل از شروع نماز خویش باید آن را به جا آورد تا با پاکیزگی کامل در پیشگاه خداوند بزرگ حاضر شد ،در دین زیبای زرتشت ، نماز گذار قبل از خواندن نماز باید خود را توسط وضو از تمام ناپاکی ها و پلیدی ها پاک گرداند . در صورتی که آب نباشد و یا به علتی استعمال آب مجاز نباشد ، در این صورت دستها را سه بار به روی خاک تمیز می زنند و سپس به صورت و پشت دست می کشند .
(ترتيب وضو و انجام آن و همچنين تيمم در اسلام از روي دين زرتشت كپي برداري شده است !)
 هر زرتشتی وظیفه دارد برای انجام دادن وضو این قوائد و اصول را رعایت کند . اول دستها را تا مچ و صورت را تا بنا گوش و زیر زنخ و بالای پیشانی و نیز پاها را تا قوزک سه بار با آب تمیز خوب شستشو می دهند . آنگاه دعای دست و رو شستن را که سروش باج نام دارد می خوانند و به نو کردن کُشتی (باز و بسته کردن کشتی) پرداخته پس از آن شروع به خواندن نماز می کنند .هنگام وضو کردن دعایـی به نام سروش باج می خواننــد  .

پرستش سو (قبله)در آیین زرتشتی :

    خداوند در مکانی مشخص نیست که آدمی بتواند رو به سوی او نهد و عبادت کند ، زیرا که خداوند در همه جای هستی چه در کوه و چه دریا و چه در قلب ها و... به هر جا که رو نهی خداوند آنجاست . قبل از آنکه قــرآن  با صـراحـت کعبـه را مـحل قبله گـاه مسلمانان بنامـد . خـداشناسان در ادیان هایی آسمانی بـرای اینکه قبله ای واحد برای اعلام وحدت در میان امت خویش داشته باشند ، یکی از عناصر بزرگ و زیبای طبیعت را نشانه بزرگ اهورامزدا دانسته و آن را قبله گاه خویش برای اظهار بندگی به پیشگاه خداوند می دانستند . که دین زرتشت نیز از این قائده مستثنی نیست .

     پرستش سو (قبله) در کیش مزدیسنی از لحاظ اینکه نمی توان برای خدا حدود و جهتی را در نظر گرفت از این رو موقع نماز خواندن ، به سوی نور وروشنایی از قبیل آفتاب و ماه و چراغ و آتش روی می کنند . همانگونه که گفته شد ، زرتشتی ها به سوی نور و روشنایی می ایستند و نماز می خوانند و برداشت آنها از نور و روشنایی چنین است :
     فروغ نور و روشنایی ظاهر نموداری از نور و روشنایی عالم حقیقت و معنویت می باشد و در طراوت روح و دل اثری بس بـزرگ دارد و انسـان را به تجلیـات انوار خـدایـــی متوجـه می سازد . تمام آفریدگان به نور نیازمند هستند ، همان گونه که حیوانات با بهرگیـری از نــور زنده اند و نباتات از نور زندگی می گیرند ، چنانکه اگر گلدانی را پشت پنجره بگذاریم ، پس از چند روز می بینیم که برگها و شاخه های آن به سوی نور متمایل می شود . در کتاب های مقدس دینی خداوند همیشه خود و پیامبران خود را نور معرفی می کند به برخی از پیامبران بنی اسرائیل خداوند به چهره آتش و نور نمایان می شود .

ترجمه نماز زرتشتی :
نماز اول – به خشنودی اهورامزدا – به نام خداوند بخشایندة بخشایشگر مهربان پاکی و راستی بهترین نیکویی است و هم مایة سعادت است ، سعادت از برای کسی که راست و خواستار بهترین راستی است .

نماز دوم – به خشنودی اهورامزدا – به نام خداوند بخشایندة بخشایشگر مهربان همان گونه که سردار دنیا (اهو) توانا و نیرومند است به همان اندازه سردار دین (رتورد) نیز به مناسبت پاکی و اشویی خویش نیرومند است موهبت اندیشة نیک (وهومن) لقب کسی است که برابر خواستة مزدا رفتار کند . سلطنت اهورایی ویژة کسی است که درویشان . بینوایان را دستگیری کند .

نماز سوم – مزدااهورا آگاه است از آن کسی که (چه مرد و چه زن) در میان موجودات ستایشش بیشتر و بهتر است ، به حسب راستی ، این چنین مردان و این چنین زنان را می ستاییم.

 
نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نظمی زیبا از یک هم میهن(برگرفته از تارنمای اشکان)

اگر ايران به جز ويران سرا نيست

                                   من اين ويران‌سرا را دوست دارم.

اگر تاريخ ما افسانه ‌رنگ است

                                   من اين افسانه‌ها را دوست دارم.

نواي ناي ما گر جانگداز است

                                   من اين نای و نوا را دوست دارم.

اگر آب و هوایش دلنشين نيست

                                  من اين آب و هوا را دوست دارم.

به شوق خار صحراهای خشک‌ش

                                 من اين فرسوده ‌پا را دوست دارم.

من اين دلکش زمين را خواهم از جان

                                  من اين روشن ‌سما را دوست دارم.

اگر بر من زايراني رود زور

                                 من اين زورآزما را دوست دارم.

اگر آلوده‌ دامانيد، اگر پاک

                               من اي مردم، شما را دوست دارم.

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خودتان ببینید !!!!

 

بنیاد جهانی ویکی پدیا 10 شخصیت بزرگ هزاره دوم را که بر جهان اثر گذاشتند معرفی کرد. یوهان سباستین پری باخ مدیر این موسسه اعلام کرد به هر کدام از کشورهایی که دانشمندانشان جایزه "ویکی سال" را دریافت کنند 10 میلیون دلار جایزه اهدا می کند.

براساس اعلام این موسسه جهانی، ده شخصیت برتر هزاره قبل چنین معرفی شدند:


آلبرت اینشتین، ریاضیدان آمریکایی

بیل گیتس، مخترع آمریکایی

مولوی، شاعر و ترانه‌سرای اهل ترکیه!!!!

زکریای رازی، دانشمند بزرگ عرب!!!!!

حکیم عمر خیام، دانشمند بزرگ افغانی!!!!!

اسحاق نیوتن، دانشمند بزرگ انگلیسی

ابن سینا، دانشمند و پزشک عربستان سعودی!!!!!

فردوسی طوسی، شاعر بزرگ روسی

فردریش نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی

دکتر کامران وفا، فیزیکدان بزرگ آمریکایی!!!!

 

 

برگرفته از وبلاگ دانشجویان پزشکی شیراز/مهر 87

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چکامه ای از عارف قزوینی

عارف قزوینی در سال 1300ه.ق در قزوین به دنیا آمد پدرش ملا هادی از وکلای قزوین بوده و به شغل وکالت اشتغال داشته است عارف صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فرا گرفته و در ادبیات تمرین نموده و علاوه بر این به فرا گرفتن علم موسیقی پرداخته و در این فن مهارتی تام پیدا کرده بود عارف با داشتن صورت دل نشین و آواز خوش علم موسیقی را نیز فرا گرفت . وی در سن 16 سالگی وارد تهران شد و خیلی زود به در بار مظفرالدین شاه راه پیدا کرد بعد از یک سال به زادگاه خویش ( قزوین ) مراجعت نمود و به دختری علاقه پیدا کرد و با وجود مخالفت پدر دختر ، مخفیانه او را یه عقد خود در آورد و هنگامی که پدر دختر با خبر می شود در صدد آزار و اذیت عارف بر می آید عارف قزوینی به رشت می رود و یک سال در آن شهر زندگی می کند و با وجود عشق و علاقه ای که نسبت به همسر خود داشت ناچار به طلاق دادن او رضایت می دهد در سال 1323 ه. ق وارد بیست و سومین بهار زندگی خود می شود که مصادف با آغاز زمزمه نهضت مشروطه نیز بود که در سراسر ایران به گوش می رسید عارف قزوینی که جز وطنش دیگر به هیچ چیز علاقه نداشت ، مشروطه را برای ایران مفید می دانست و برای رسیدن به اهداف خود از هیچ عملی دریغ ننمود ، غزلیات سیاسی و تصنیف های آزای خاهی او به گوش می رسید عارف پس از کسالت های روحی و جسمی فراوان در حالی که دوستانش گرداگرد او جمع بودند به سال 1352 ه.ق جان به جان آفرین تسلبم نمود

بنام آنکه در شانش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
 مهین دستور دربار خدایی
شرف بخش نزاد آریایی
دوتا گردیده چرخ پیر را پشت
 پی پوزش به پیش نام زردشت
به زیر سایه ی نامش توانی
رسید از نو به دور باستانی
زهاتف بشنود هرکس پیامش
چو عارف جان کند قربان نامش
شفق چون سر زند هر بامدادش
پی تعظیم خور شادم به یادش
چو من گر دوست داری کشور خویش
ستایش بایدت پیغمبر خویش
به ایمانی ره بیگانه جوئی
رها کن تا کی این بی آبرویی
به قرن بیست گر در بند آیی
 همان به ، دین بهدینان گرائی
 به چشم عقل آن دین را فروغ است
 که خود بنیان کن دیو دروغ است
چو دین کردارش و گفتار و پندار 
 نکوشدبهتر ازیک دین پندار
در آتشکده ی دل بر تو باز است
درآ، کاین خانه ی سوز و گدازاست
 هر آآن دل که ، نباشد شعله افروز
به حال ملک و ملت نیست دلسوز
در این آتش اگر مامن گزینی
 گلستان چون خلیل ، ایران ببینی
در این کشور چه شد این شعله خاموش
 فتادی دیگ ملیت هم از جوش
 تو را این آتش اسباب نجات است
در این آتش نهان آب حیات است
چنان یک سر سرا پای مرا سوخت
که باید سوختن را از من آموخت
اگر چه از من بجز خاکستری نیست
برای گرمی یک قرن کافی است
چه اندر خاک خفتم زود یا دیر
توانی جست از آن خاکستر اکسیر
به دنیا بس همین یک افتخارم
که یک ایرانی والا تبارم
به خون دل نیم زین زیست، شادم
که زردشتی بود خون و نژادم
در دل باز چون گوش تو و راه
بود مسدود، باید قصه کوتاه
کنونت نیست چون گوش شنفتن
مرا هم گفته ها باید نهفتن
 بسی اسرار در دل مانده مستور
که بی تردید بایستی برم گور

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شهر سوخته شهر شگفتی ها

شهر سوخته


شهر سوخته شهری با شگفتیهای بسیار که رازها در دل خود دارد

شهر سوخته (Burned City) در56 کیلومتری زابل در استان سیستان و بلوچستان و در حاشیه جاده زابل - زاهدان واقع شده است. این شهر در 3200 سال قبل از میلاد پایه گذاری شده و مردم این شهر در چهار دوره بین سال‌های قبل از میلاد در آن سکونت داشته اند.
کلنل بیت، یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و نخستین کسی است که در خاطراتش این محوطه را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده است. پس از او سر اورل اشتین با بازدید از این محوطه در اوایل سده حاضر، اطلاعات مفیدی در خصوص این محوطه بیان کرده است. بعد از او شهر سوخته توسط باستان‌شناسان ایتالیایی به سرپرستی مارتیسو توزی از سال  مورد بررسی و کاوش قرار گرفت. این شهر یکی از آثارتاریخی استان سیستان و بلوچستان به شمار می آید.


بر مبنای یافته‌های باستان شناسان شهر سوخته 151 هکتار وسعت دارد و بقایای آن نشان می‌‌دهد که این شهر دارای پنج بخش مسکونی واقع در شمال شرقی شهر سوخته، بخش‌های مرکزی، منطقه صنعتی، بناهای یادمانی و گورستان است که به صورت تپه‌های متوالی و چسبیده به هم واقع شده اند. هشتاد هکتار شهر سوخته بخش مسکونی بوده است. تحقیقات نشان داده است این محوطه بر خلاف اکنون که محیط زیست کاملاً بیابانی دارد و فقط درختان گز در آنجا دیده می‌‌شود، در پنج هزار سال قبل از میلاد منطقه‌ای سبز و خرم با پوشش گیاهی متنوع و بسیار مطلوب بوده و درختان بید مجنون، افرا و سپیدار در آنجا فراوان وجود داشته است. در آن دوران نیز این منطقه بسیار گرم بوده، اما آب رودخانه هیرمند و شعباتش به خوبی زمین‌های کشاورزی شهر سوخته را سیراب می‌‌کرده است. دریاچه هامون در دریاچه‌ای بزرگ و پرآب بوده و رودها و شاخه‌های قوی از آن منشعب می‌‌شده و در اطراف آن نیزارهای وسیعی وجود داشته است. در بررسی‌های منطقه‌ای در اطراف شهر سوخته بستر رودخانه‌های مختلف و آبراه‌هایی پیدا شده که به مزارع کشاورزی شهر سوخته آب می‌‌رسانده اند. در اولین فصل کاوش در شهر سوخته کوچه‌ها و خانه‌های منظم، لوله کشی آب و فاضلاب با لوله‌های سفالی پیدا شد که نشان دهنده وجود برنامه ریزی شهری در این شهر است


منطقه گورستان

از سال1376 تا 1383 تعداد 14 گمانه به مساحت تقریبی 2300 متر مربع در گورستان شهر ،حفار ی شده و در نتیجه 310 گور کشف شده است. طی کاوش های بعمل آمده توسط باستان شناسان ،برخی از مردم شهر سوخته را با لباس و پارچه کفنی دفن می کرده اند.در تعدادی از قبرها، آثار پارچه در روی بدن اجساد مردگان دیده می شود. پارچه ها به سه شکل مختلف در قبرها دیده می شود.

به صورت کفن ،که مرده ها را در آن می پیچیده اند.
به شکل لباس زیر انداز و رو انداز .
کف قبر فرش شده و مرده را با لباس در آن می گذاشتند.


اشیاء سفالی اصلی ترین موادی هستند که تقریبا در همه قبرها وجود دارند در کنار این دسته از اشیاء ،هدایای دیگری ساخته شده از سنگ،چوب، پارچه در قبور دیده می شود.


صنعت و مشاغل در شهر سوخته

 


شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت‌های صنعتی و هنری بوده، در فصل ششم کاوش در شهر سوخته نمونه‌های جالب و بدیعی از زیورآلات به دست آمد. در جریان حفاری‌های فصلهای گذشته در شهر سوخته مشخص شد که با توجه به صنعتی بودن شهر سوخته و وجود کارگاه‌های صنعتی ساخت سفال و جواهرات در این منطقه، ساکنان شهر سوخته از درختان موجود در طبیعت محوطه برای سوخت استفاده می‌‌کرده اند. شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت‌های صنعتی و هنری بوده است....

باستان شناسان با یافتن مهره‌ها و گردنبندهایی از لاجورد و طلا در یک گور در باره روشهای ساخت ورقه‌ها و مفتول‌های طلایی به تحقیق پرداختند و دریافتند صنعتگران شهر سوخته با ابزار بسیار ابتدایی ابتدا صفحه‌های طلایی بسیاز نازک به قطر کمتر از یک میلیمتر تهیه کرده و بعد آنها را به شکل لوله‌های استوانه‌ای درمی آوردند و پس از اتصال دو سوی ورقه‌ها به یکدیگر مهره‌های سنگ لاجورد را در میان آن قرار می‌‌دادند. در شهرسوخته انواع سفالینه‌ها و ظروف سنگی، معرق کاری، انواع پارچه و حصیر یافت شده که معرف وجود چندین نوع صنعت، به ویژه صنعت پیشرفته پارچه بافی در آنجاست. تاکنون ?? نوع بافت پارچه یکرنگ و چند رنگ و قلاب ماهیگیری در شهر سوخته به دست آمده و مشخص شده مردم این شهر با استفاده از نیزارهای باتلاق‌های اطراف هامون سبد و حصیر می‌‌بافتند و از این نی‌ها برای درست کردن سقف هم استفاده می‌‌کردند. صید ماهی و بافت تورهای ماهیگیری نیز از دیگر مشاغل مردمان شهر سوخته بوده است. شهر سوخته بدون شک جز شهرهای بسیار پیشرفته زمان خود بوده است. این نکته نه تنها در بقایای آثار معماری و کارهای ظریف دستی وصنعتی دیده می شود بلکه در سازمان دهی اجتماعی شهر نیز دیده می شود. شهر سوخته دارای تشکیلات منظم و مرتبی بوده است.آثار باقی مانده نشان دهنده این امر است که در این شهر طی هزاره سوم پیش از میلاد، دارای یک نظام مرتب و منظم آبرسانی،تخلیه فاضلاب ودانش پزشکی بوده تا آن حد که پزشکان این شهر نه تنها از علومی چون شکسته بندی آگاه بوده اند ،بلکه می توانسته اند به اجرای اعمال شگفت انگیز جراحی مغز دست بزنند. از سوی دیگر پیدا شدن تنها لوح نوشته دوران آغاز ایلامی این شهر،همراه با آثار مهرها ، نشان از ارتباطات تجاری و کنترل اقتصادی منطقه از سوی این جامعه دارد .

چشم مصنوعی در شهر سوخته



برای نخستین بار در شهر سوخته یک چشم مصنوعی متعلق به 4800 سال پیش کشف شد. به نقل از روابط عمومی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، سید منصور سید سجادی سرپرست گروه باستان شناسی شهر سوخته با اعلام این مطلب گفت: این چشم متعلق به زنی تنومند 25 تا 30 ساله است که در یکی از قبرها در منطقه گورستان مدفون بوده است. وی با اشاره به مطالعات اولیه که بیانگر وجود آثار آبسه در زیر طاق ابرو است افزود: به علت طول زمان زیادی که بخش زیرین چشم مصنوعی با پلک در تماس بوده آثار ارگانیکی پلک چشم در روی ان قابل رویت است.
سجادی در خصوص جنس چشم مصنوعی اظهار داشت: جنس و ماده چشم یاد شده هنوز مشخص نیست و تشخیص آن به آزمایش های بعدی موکول شده اما به نظر می رسد در ساخت این چشم از قیر طبیعی که با نوعی چربی جانوری مخلوط شده استفاده شده است. سرپرست هیأت باستان شناسی شهر سوخته خاطرنشان کرد: در روی این چشم مصنوعی ریزترین مویرگ های داخل چشم توسط مفتول های طلایی به قطر کمتر از نیم میلیمتری طراحی شده اند. وی تصریح کرد: مردمک این چشم در وسط طراحی شده و تعدادی خطوط موازی که تقریبا یک لوزی را تشکیل می دهند در پیرامون مردمک دیده می شود و از دو سوراخ جانبی واقع در دو سوی این چشم مصنوعی جهت نگهداری و اتصال آن به حدقه چشم استفاده می شده است.

نخستین متحرک» جهان در شهر سوخته پیدا شد


پنج هزار سال پیش در «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهر سوخته»، هنرمند نقاش، روی یک جام سفالین طرحی از یک «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بز» را نقاشی کرد. او در نظر داشت که نقش بز را در اطراف دهانه جام تکرار کند، اما وقتی شروع به کار کرد، توانست در 5 حرکت، بزی را طراحی کند که به سمت درختی حرکت کرده و برگ آن را می‌خورد. این اولین باری بود که در جهان باستان، «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تصویر متحرک» پا به عرصه حیات گذاشت.

سفال‌ها در جهان باستان، نقش «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوم» را برای نقاشان و هنرمندان زمان خود ایفا می‌کردند. آن‌ها با نقاشی روی سفال‌های گوناگون، از اعتقادات و محیط اطراف خود به ویژه طبیعت پیرامون، به عنوان نماد استفاده می‌کردند.

در سفال‌های «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهر سوخته»، که از متمدن‌ترین و پیشرفته‌ترین تمدن‌های باستانی در پنج هزار سال پیش است، نقش بز و ماهی بیش از هر نقش دیگری دیده می‌شود. بز و ماهی، دو حیوانی هستند که در این منطقه بیش از هر حیوان از آنان استفاده می‌شد و ساکنان شهر سوخته را به ادامه حیات اجتماعی خود امیدوار می‌کرد.

کشف این سفال، با نقاشی متحرک ثبت شده روی آن، در میان سفال‌های این منطقه نیز بی‌مانند بوده است. این نقاشی، حرکت تصاویر را در کوتاه‌ترین زمان ممکن روی جامی که قطر دهانه‌ی آن 8 سانتیمتر است، نشان می‌دهد. در دیگر سفال‌های یافته شده در شهر سوخته، نقش متفاوتی دیده می‌شود که گاهی تکرار شده‌اند. اما حرکتی در آن‌ها دیده نمی‌شود.

از نگاه باستان‌شناسان، این کشف نشان‌دهنده آن است که مردمان شهر سوخته بسیار باهوش،‌ هنرمند و در زمان خود پیشرو بوده‌اند.{پس مخترع انیمشین در جهان هم ما بوده ایم نه چینی ها}

کشف اولین خط کش جهان با قدمت بیش از پنج هزار سال

این خط کش به طول 10 سانتیمتر با دقت نیم میلیمتری و از جنس چوب آبنوس است. کشف خط کش در شهر سوخته زابل نشانگر این است که ساکنان این شهر باستانی دارای پیشرفت های زیادی در زمینه علم ریاضیات بوده اند

 

قدیمی ترین تخته نرد جهان  

از گور باستانی موسوم به شماره 761 کهن ترین تخته نرد جهان به همراه 60 مهره ی آن در شهر سوخته پیدا شد. این تخته نرد بسیار قدیمی تر از تخته نردی است که در گورستان سلطنتی «اور» در بین النهرین پیدا شده بود.

 


قدیمی ترین تاس جهان :

burntcity-2big.jpg

از دیگر اشیای مهم از میان هزاران شی یافت شده، می‌توان از سفال با امضای سفال‌گر بر روی آن، چکش، سوزن، شهرک‌های مسکونی و ساختمان‌های همه‌گانی هم‌چون آپارتمان، بذر خربزه، حبوبات، ماهی خشک کرده، برنج، زیره، کوره‌های سفالگری، کوره‌های ذوب فلزات، دکمه، تبر، بندکفش، قلاب، شانه سر، طناب، سبد، گل مو، قاب‌های چوبی، کفش، کمربند و ... نام برد.
نويسنده: مانیا تاريخ: 19 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیااکو پدر ایران زمین

دیااکو اولین پادشاه مادها

                            

دیوکس ( دیااکو)

محل دفن

تاریخ  درگذشت

تاریخ تولد

 

675 قبل از میلاد

750 قبل از میلاد

 

 

 

 

بیوگرافی و زندگینامه

هرودوت تاریخ نویس یونانی می گوید :: دیااکو پسر فرورتیش چنان آوازه ای در حسن دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستایی که در آ» زندگی می کردند و سپس همه افراد قبیله اش برای رفع دعواهایشان ؛ به او مراجعه می کردند . وی چون قدرت خویش را دریافت شایعه در افکند که بخاطر بازماندن از کارهای خصوصی خود نمی تواند تمام اوقاتش را به داوری میان افراد صرف کند . از این رو از کار داوری کناره گرفت . به دنبال این اقدام دزدی و بی نظمی آغاز گردید . روئسای طوایف و قبایل ماد دور هم گرد آمدند که چه کنیم که دیگر داوری چون دیوکس ( دیااکو ) بر ما داوری نخواهد کرد و هر روز دزدان و غارتگران بر ما هجوم می آورند و از مجازات عمل نمی ترسند ؛ پس از شوری که کردند به این نتیجه رسیدند که از دیوکس ( دیااکو ) بخواهند تا به عنوان شاه (((( قبلش خودم فکر کنم به عنوان قاضی مواجب بگیر البته این نظر خودمه چون عقلانی تره !!! شایدم یه راست به عنوان شاه ))) به آنها حکومت کند و جلو این دزدان و غارتگران را بگیرد پس به منزل وی رفته و تقاضایشان را با او در میان گذاردند . دیوکس هم که دقیقا همین انتظار را داشت گفت من برای قبول این کار چند شرط دارم که باید عملی کنید . اول اینکه برایم قصری بسازید و برایم سربازانی محیا سازید تا از من حمایت و پاسداری کنند . این شروط را روسای قبایل قبول کردند و دیوکس ( دیااکو )‌ از این تاریخ به بعد شاه مادها شد . اولین اقدام شاه جدید فراهم آوردن نگهبانانی برای خود و سپس ساختن پایتخت بود . وی برای این منظور همدان را که یونانی ها اکباتانه میگویند جهت پایتخت برگزید . البته دیوکس ( دیااکو‌ ) از قرار معلوم این شهر را بنا نکرد زیرا این شهر در کتیبه تیگلات پلسر اول تخت عنوان امدانه ذکر شده است . اما پادشاه ماد بر جمعیت آن افزود ؛ نام هگمتانه به معنی جای اجتماع می باشد و ظاهرا بدان اشاره دارد که طوایف مادی که در گذشته پراکنده بودند ؛ به گونه ای متراکم در آنجا جمع شدند . شهر جدید احتمالا از روی نمونه شهرهای جلگه ای بنا گردید . این شهر بر روی تپه ای ساخته شده و هفت دیوار تو در تو داشت که دیوارهای درونی به ترتیب مشرف بر دیوارهای بیرونی بودند ؛ بطوری که درونی ترین دیوار از بقیه دیوارها بلند تر بود . قصر پادشاه که خزاین او در آنجا نگهداری می شد ؛ درون هفتمین دیوار واقع شده بود . این دیوار کهدرونی ترین دیوار هفتگانه به شمار می رفت ؛ کنگره های زرگون داشت و حال آنکه دیوارهای دیگر مانند برج بیروس نیمرود رنگهای روشن داشتند . این کنگره ها و بویژه رنگ های آن در نزد بابلیان نمادهای خورشید و ماه و سیارات بودند اما در نزد مادها این گونه رنگ آمیزی صرفا وام گیری هنری بوده . دیوکس ( دیااکو ) ؛ در این کاخ مراسمی برای بار نیز مقرر می داشت که احتمالا به تقلید از دستگاههای آشور بوده است . در این کاخ کسی نمی توانست با شاه روبرو شود و دادخواست ها را پیامگذاران به شاه می دادند . بدین منظور این آیین تشریفات وضع شده بود تا با دشوار کردن دسترسی به پادشاه ترس و اخترام در دل مردم القا کنند (( ببینید این دیوکس چه مخی بوده عقلش چقدر کار می کرده . ۳۰۰۰ سال پیش واسه اینکه کاری کنه که مردم علیهش قیام نکنند و هر کسی فکر نکنه که این تا دیروز آدم عادی بود امروز هم هست نمی زاشت کسی ببینش که مردم فکر کنن این از اون آدم های مهمه و ما آدم عادی هستیم پس حرف اون درسته خدایی دمش گرم به این می گن مغزه متفکر )) . دیوکس ( دیااکو ) در مدت پنجاه و سه سال پادشاهی ( ۶۵۵ - ۷۰۸ ق . م ) فرصت آن را داشت که قبایل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به ملیت واحدی مبدل کند . اگر او همان دیااکویی نباشد که در کتیبه های آشوری از آن نام رفته لا اقل این خوش اقبالی را داشته که آشوریان به وی نپرداختند ( نجنگیدن ) زیرا سناخریب در جنگ بابل و ایلام ( سوزیانا )‌ آن قدر گرفتار بودند که دیگر مجال اندیشیدن به کوههای بلند و صعب العبور کردستان را نداشتند و تنها خطری که از جانب آشور ؛ مادها را تهدید می کرد ؛ اعزام نیروی آشوری یه اللیپی یعنی کرمانشاه کنونی بوده است . بقیه نقاط کشور همچنان در سکون و آرامش بود و خراجش را به صورتی منظم می پرداخت بطوری که آشوریان هیچ بهانه ای برای مداخله نیافتند .

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چهارشنبه سوری آیین کهن

(شنبه واژه ای سامی و درآمده به زبان فارسی و دراصل شنبد بوده است.

 سوردر زبان و ادبیات فارسی و برخی از گویش های ایرانی به معنای جشن ٬  سرخ  و  میهمانی آمده است.)

 

   

 

یکی از آئینهای سالانه ایرانیان چهارشنبه سوری است. ایرانیان آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می روند. 
مردم در این روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کنند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد.

 مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نیز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردی من از تو ) می خوانند. 

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئین های کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان باقی بازماندگان اقوام آریائی رواج دارد.

اما دکتر کورش نیکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ایران باستان، عقیده دارد که چهارشنبه سوری هیچ ارتباطی با ایران باستان و زرتشتیان ندارد و شکل گیری این مراسم را پس از حمله اعراب به ایران می داند. 

در ایران باستان هفت روز هفته نداشتیم .در ایران كهن هر یك از سی روز ماه، نامی ویژه دارد، كه نام فرشتگان است. شنبه و یکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ایران وارد شد. بنابراین این که ما شب چهارشنبه ای را جشن بگیریم( چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گویای این هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ایران مرسوم شد."

"برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( یا هر چهار سال ۶ روز اضافه ). ما در این پنج روز آتش روشن می کردیم تا روح نیاکانمان را به خانه هایمان دعوت کنیم." 

"بنابراین، این آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵ روز آخر سال در ایران باستان است و زرتشتیان به احتمال زیاد برای این که این سنت از بین نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند و این جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه سوری."

 مراسم های  چهارشنبه سوری :

1- بوته افروزی

در ایران رسم است كه پیش از پریدن  آفتاب، هر خانواده بوته های خار و گزنی را كه از پیش فراهم كرده اند روی بام یا زمین حیاط خانه و یا در گذرگاه در سه یا پنج یا هفت «گله» كپه می كنند. با غروب  آفتاب و نیم تاریك شدن آسمان، زن و مرد و پیر و جوان گرد هم جمع می شوند و بوته ها  را آتش می زنند. در این هنگام از بزرگ تا كوچك هر كدام سه بار از روی بوته های  افروخته می پرند، تا مگر ضعف و زردی ناشی از بیماری و غم و محنت را از خود بزدایند  و سلامت و سرخی و شادی به هستی خود بخشند. مردم در حال پریدن از روی آتش ترانه هایی  می خوانند.

 

زردی من از تو ، سرخی تو از من 

غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا 

ای شب چهارشنبه ، ای كلیه جاردنده ، بده مراد بنده 

 

خاکستر چهارشنبه سوری، نحس است، زیرا مردم هنگام پریدن از روی آن، زردی و ییماری خود را، از راه جادوی سرایتی، به آتش می دهند و در عوض سرخی و شادابی آتش را به خود منتقل می کنند .

هر خانه زنی خاكستر را در خاك انداز جمع می كند، و آن را از خانه بیرون می برد و در سر چهار راه، یا در آب روان می ریزد. در بازگشت به خانه، در خانه را می كوبد
و بدین گونه همراه خود  تندرستی و شادی را برای یك سال به درون خانه خود می برد. ایرانیان عقیده دارند كه با افروختن آتش و سوزاندن بوته و خار فضای خانه را از موجودات زیان كار می پالایند و دیو پلیدی و ناپاكی را از محیط زیست دور و پاك می سازند. برای این كه آتش آلوده   نشود خاكستر آن را در سر چهارراه یا در آب روان می ریزند تا باد یا آب آن را با خود  ببرد.

 

2- مراسم كوزه شكنی 

مردم پس از آتش افروزی مقداری زغال به نشانه سیاه بختی ،كمی نمك به علامت شور چشمی، و یكی سكه دهشاهی به نشانه تنگدستی در كوزه ای سفالین می اندازند و هر یك از افراد خانواده یك بار كوزه را دور سر خود می چرخاند و آخرین نفر كوزه را بر سر بام خانه می برد و آن را به كوچه پرتاب می كند و می گوید: ( درد و بلای خانه را ریختم به توی كوچه) و باور دارند كه با دور افكندن كوزه، تیره بختی، شور بختی و تنگدستی را از خانه و خانواده دور می كنند.

همچنین گفته می شود وقتی میتراییسم از تمدن ایران باستان در جهان گسترش یافت ،در روم و بسیاری از كشور های اروپایی روز 21 دسامبر (30 آذر)  به عنوان تولد میترا جشن گرفته میشد. ولی بعد از قرن چهارم میلادی در پی اشتباهی كه در محاسبه روز كبیسه رخ داد ٬ این روز به 25 دسامبر انتقال یافت.

 

3- فال گوش نشینی

غروب ٬زنان و دخترانی كه شوق شوهر كردن دارند، یا آرزوی زیارت و مسافرت، شب چهارشنبه نیت می كنند و از خانه بیرون می روند و در سر گذر یا سر چهارسو می ایستند و گوش به صحبت رهگذران می سپارند و به نیك و بد گفتن و تلخ و شیرین صحبت كردن رهگذران تفال می زنند.

اگر سخنان دلنشین و شاد از رهگذران بشنوند، برآمدن حاجتو آرزوی خود را برآورده می پندارند. ولی اگر سخنان تلخ و اندوه زا بشنوند، رسیدن به مراد و آرزو را در سال نو ممكن نخواهند دانست.

 

4- قاشق زنی

زنان و دختران آرزومند و حاجت دار، قاشقی با كاسه ای مسین برمی دارند و

شب هنگام در كوچه و گذر راه می افتند و در برابر هفت خانه می ایستند و بی آنكه حرفی بزنند پی در پی قاشق را بر كاسه می زنند. صاحب خانه كه می داند قاشق زنان نذر و حاجتی دارند، شیرینی یا آجیل، برنج یا بنشن و یا مبلغی پول در كاسه های آنان می گذارد

اگر قاشق زنان در قاشق زنی چیزی به دست نیاورند، از برآمدن آرزو و حاجت خود ناامید خواهند شد. گاه مردان به ویژه جوانان، چادری بر سر می اندازند و برای خوشمزگی و تمسخر به قاشق زنی در خانه های دوست و آشنا و نامزدان خود می روند.

 

5- آش چهارشنبه سوری                                                            

خانواده هایی كه بیمار یا حاجتی داشتند برای برآمدن حاجت و بهبود یافتن بیمارشان نذر

می كردند و در شب چهارشنبه آخر سال «آش ابودردا» یا «آش بیمار» می پختند و آن

را اندكی به بیمار می خوراندند و بقیه را هم در میان فقرا پخش می كردند

 

6- تقسیم آجیل چهارشنبه سوری

زنانی كه نذر و نیازی می كردند در شب چهارشنبه آخر سال، آجیل هفت مغز به نام «آجیل چهارشنبه سوری» از دكان رو به قبله می خریدند و پاك می كردند و میان خویش و آشنا پخش می كردند و می خورند. به هنگام پاك كردن آجیل، قصه مخصوص آجیل چهارشنبه، معروف به قصه خاركن را نقل می كردند.

امروزه ٬ آجیل چهارشنبه سوری جنبه نذرانه اش را از دست داده و از تنقلات شب چهارشنبه سوری شده است.

    

 

تحریف آیین چهارشنبه سوری

یافته های پژوهشی نشان می دهد كه تمامی آیین ها و یادمان هایی كه مردم ایران در هنگامه گوناگون بر پا می داشتند و بخشی از آنها همچنان در فرهنگ این سرزمین پایدار شده است ، با منش ، اخلاق و خرد نیاكان ما در آمیخته بود و در همه آنها ، اعتقاد به پروردگار، امید به زندگی ، نبرد با اهریمنان و بدسگالان و مرگ پرستان ، در قالب نمادها و آیین های گوناگون نمایشی گنجانده شده بود .

رفتار خشونت آمیز و مغایر با عرف و منش جامعه نظیر آنچه كه امروزه تحت نام چهارشنبه سوری شاهد آن هستیم ، در هیچكدام از این آیین ها دیده نمی شود .

بهتر است بگوییم ، كسانی كه با منفجر كردن ترقه و پراكندن آتش سلامتی مردم را هدف می گیرند ، با تن دادن به رفتاری آمیخته به هرج و مرج روحی ، آیین چهارشنبه سوری را تحریف كرده اند.

 

دوستان عزیز من ;

این آیین های قشنگ و این رسوم باستانی را با نجام كارهای خطرناك و بدون مفهوم خراب نكنیم. بیایید دست در دست هم این آیین ها را زنده نگه داریم و سادگی را دوباره مهمان باور هایمان كنیم.

با ایمان زردی هایمان را به آتش دهیم و سرخی اش را بگیریم .

دروغ ها و حسد ها و ریاها و پلیدی هایمان را در كوزه ای بریزیم و بشكنیم .

از صحبت های همدیگر تفال بزنیم و اگر سخنان اندوه زا شنیدیم برای تبدیلش به شادی غمخوار همدیگر باشیم .

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 18 اسفند 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

الفبای ایران

 

كنون ای هم وطن همخون شیرین     تو ای ایرانی از فرهنگ دیرین

بیا با من  نوای  عشق  را  خوان      بیا از نظم و شعرم نكته ها دان :

 

(الف) یعنی   كه   ما   آزادگانیم      به    فرمان    اهورا   بندگانیم

( ی ) یعنی  كه ما یزدان پرستیم     به جام رحمت حق مست مستیم

( ر ) یعنی  كه  رندانی  غیوریم     به  دنیا  مردمانی  پر  غروریم

(الف) یعنی  اگر  امروز  هستیم     به جز ایران به خاكی دل نبستیم

( ن ) نامی  بلند  و ماندگار است    كه ایران معنی این یادگار است 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رکسانا...

رکسانا (Ruxana) و یا همان رکسانه تلفظ یونانی نامش است. نام او روشنک است، یعنی ستاره ی کوچک.

 خیلی ها فکر می کنند او دختر داریوش سوم است؛ اما او دختر وخش اورد، فرماندار باختر و یا همان سغد که جایی نزدیک به سمرقند امروزیست بود.
 

او کمتر از چهارده سال دارد که اسکندر در کشورگشایی هایش به ایران می رسد...

  

اسکندر ایران را فتح کرده و داریوش سوم را فراری داد. پس از آن یک به یک از استان های ایران گذشت تا به باختر رسید... 

 باختر آخرین استان ایران بود که به تسخیر اسکندر درآمد و در آن زمان وخش اورد فرماندار آن بود. باختر از استان های ممتاز و برتر ایران به شمار می رفت.

ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 13 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خشایار که بود و چه کرد؟؟؟

چندی پیش تولید و پخش فیلم موهن 300 که در رابطه با اطلاعات غلطی از نبرد خشایارشاه با یونانیان بود، در یک مقطع زمانی باعث بروز واکنش هایی شد، اما کمتر کسی از اینکه «خشایار شاه که بود و چه کرد؟» سخنی به میان آورد.
سخن از مردی است که نه در تاریخ وطنش چنان که باید شناخته شده و نکات ضعف و قوت شخصیت او مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است و نه در سرزمین های دیگر و در میان مردمی که به واسطه لشکر کشی او به یونان به عنوان مهد فرهنگ و تمدن کهن غرب کینه توزانه و نفرت انگیز به وی می نگرند؛ به ویژه آن که او را بر هم زننده و سوزاننده مرکز آن تمدن، آتن، می دانند.
نام، تبار و آغاز پادشاهی
خشایار شا یا آنگونه که شهرت یافته است، خشایار شاه چهارمین پادشاه سلسله هخامنشیان بود که از 486 تا 465 قبل از میلاد بر گستره ای پهناور از جهان باستان فرمانروایی داشت.
این گستره پهناور از یک سو به رودهای جیحون(آمودریا) و سیحون(سیردریا) و سرزمین ایرانی سغدیانا و از غرب تا دانوب، یونان، نیل و سرزمین های پیرامون مصر(لیبی و حبشه) می رسید.
نام و نشان خانوادگی این پادشاه بیان کننده آن است که فرزند داریوش بزرگ، نواده ویشتاسپ و از دودمان آریارمنه هخامنشی بود.
ایران در دوره هخامنشیان بستر شکوفایی یکی از مهم ترین تمدن های جهانی بود. از زمانی که کوروش کبیر با تسامح و تساهل، آزادی فکر، قدم و قلم، در راه آبادانی این ملک گام برداشت، راه رسیدن به دولت جهانی فراهم شد و ایرانیان به تدریج گستره جغرافیای فرهنگی و تاریخی خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ یعنی جیحون و سیحون در شمال شرقی تا سند و پنجاب در جنوب شرقی و از دریای سیاه و کشور یونان تا مدیترانه و کرانه های رود نیل در مصر و حتی لیبی و حبشه و دیگر سرزمین های دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدین سان خشاریاشا پس از داریوش بزرگ، وارث سرزمینی عظیم بود که اقوام گوناگون در آن به سر می بردند. در واپسین سال های حیات داریوش جنگ های ایرانیان و یونانیان همچنان ادامه داشت.
آسیای صغیر که خاستگاه پادشاهی «لیدیه» به مرکزیت «سارد» بود و سرزمین های کرانه شرقی دریاهای مرمره، اژه و مدیترانه که «ایون نشین» خوانده می شدند، بستر این جنگ ها بودند. اگرچه داریوش به درون اروپا نیز گام نهاد، دانوب را درنوردید و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ های ایران و یونان پس از وی همچنان ادامه یافت. بدین سان راه پدر را پسر؛ یعنی خشایارشا در پیش گرفت.
فتوحات خشایارشا
شش سال نخست حیات سیاسی و پادشاهی خشایارشا، آکنده از حوادثی است که کاردانی او را به نمایش می گذارد؛ از جمله سرکوب شورش مصر که پس از مرگ داریوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهی، شورش هایی برای تصاحب قدرت در نواحی مختلف به وقوع می پیوندد. پس از مرگ داریوش هم، چنین شد و نخستین آنها مردم مصر بودند که در فاصله دور از مرکز حکومت هخامنشیان و عمق فرهنگی آن سرزمین دیرپا، در سراسر سال های حاکمیت ایرانیان بر آن سرزمین خاستگاه شورش ها و دشواری هایی می شده است.
در ابتدای فرمانروایی شاه جدید نیز طغیان فراگیری ظاهر شده بود که لازم بود شاه برای سرکوبی آن و ایجاد آرامش دوباره، به آنجا عزیمت کند.
خشایارشا، در آغاز پادشاهی با سپاهی نیرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شدید مصریان، شورش را فرو نشاند. خبیش (خبیشه)، یا کسی که یاغی شده بود و خود را فرعون مصر می خواند، فرار کرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ایران توانست که نظم و امنیت را بدان سامان بازگرداند.
پس از این خشایارشا، برادر خود «هخامنش» را والی یا ساتراپ مصر کرد و بی آنکه تغییرات عمده ای در ارکان سیاسی- اجتماعی آن سرزمین وارد آورد، سکان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانیون مصری حقوق و اختیارات پیشین را بازیافتند و شاه نیز به خاک وطن بازگشت.
این نخستین سفر جنگی شاه بود که خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاری های مصر، بین النهرین نیز دستخوش آشوب شد و شهر تاریخی باب سر به عصیان برداشت. «بعل شی مانی» رهبر این شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روی خود گذاشته بود.
ولی با تدبیر به هنگام خشایارشاه، این شورش هم خنثی و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگرکشی به یونان و دلایل آن
داریوش به واسطه کدورتی که از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود که آن واقعه را جبران و نیروی مجهزی برای به تمکین درآوردن یونانی ها اعزام دارد.
بی شک، مرگ او وقفه ای در تدارکات امر ایجاد کرد و نیروهایی که برای لشگرکشی به یونان آماده شده بودند، ناگزیر شدند که تحت فرماندهی خشایارشا، برای آرامش مصر به کار گرفته شوند. پس از آن نیز شورش بابلیان، مدتی را به خود اختصاص داد و شاه جدید لازم دید تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطری آسوده، به جنگ جهانی بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگرکشی خشایارشا به یونان از قول او آورده است: «پس از اینکه پلی در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به یونان رفته، انتقام توهینی را که آتنی ها به پارسی ها و پدرم وارد کرده اند، بگیرم و البته شما می دانید که داریوش تصمیم داشت بر ضد این اقوام اقدام کند. ولی مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است که انتقام پدرم و پارسی ها را بکشم و من از این کار دست برندارم تا آن که آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانکه می دانید مبادرت به دشمنی با من و پدرم، اول از طرف آتنی ها بود. اولا با «آریشناگر»، یکی از بندگان ما، به سارد حمله کرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب می دانید که وقتی با داتیس و ارتافرن به مملکت آنها رفتید، چه با شما کردند. این است چیزهایی که مرا مجبور می کند به ضدآتنی ها اقدام کنم.»
اگر شاخ و برگ های مضامین بر ساخته هرودت نیز کنار گذاشته شود، امری بدیهی است که در دربار ایران دو عقیده درباره لشکرگشی به یونان وجود داشته و هر کدام نیز طرفدارانی پیدا کرده است. منتهی شاه خود نیز در زمره کسانی بوده است که دچار تردید رای بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجیح می داده اند. این که در زمان شاه جدید چیزی بر قلمرو ایران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوری در حد گذشتگان باقی بماند، بدون تردید یکی از محورهای تصمیم گیری بود و سرانجام شاه را به آنجا کشانید که با اعزام قوا موافقت کند. از این رو، خشایار شا پس از تصمیم جنگ در خواب دید که تاجی از برگ های زیتون بر سر دارد و شاخه های آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس این تاج ناپدید شد و مغ ها این رویا را به حکومت وی بر تمام زمین تعبیر کردند.
شاهکاری از یک سازه آبی
به گفته هرودوت، خشایار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهیز تدارکات جنگی پرداخت و لشگری را تدارک دید که بزرگ ترین سپاهی بود که تا آن روز برای نبرد با یک دشمن خارجی آماده شده بود. طبیعی بود که از مناطق مختلف امپراتوری، نیروهای رزمنده جذب شوند و خاصه مردمی مانند فینیقیان و کارتاژیان و آن عده از سکنه یونانی آسیای صغیر که در ایران وفادار مانده بودند، در امر تجهیز ناوگان دریایی شاه، همراهی جدی نشان دهند.
از آنجایی که سالیان سال، اندیشه نبرد، ایرانیان را به این نتیجه رسانیده بود که با یونانیان باید در دریا مصاف کنند و این مجموعه مردم جزیره نشین را بیش تر در آب های اژه و مرمره جست وجو کرد، به امر شاه به حفر کانالی پرداختند که خوشبختانه در سنوات اخیر و به همت باستان شناسان انگلیسی عرض، طول و نحوه استقرار آن، کشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نیویورک تایمز، خشایار شاه پادشاه ایران در سال 480 قبل از میلاد دستور حفر این کانال را به مهندسان نظامی ارتش ایران صادر کرد. این کانال که در شبه جزیره ای در دریای اژه و شمال یونان حفر شده است، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین فعالیت های مهندسی آن زمان بوده است.
لشگرکشی برای تادیب
خشایارشا با یونانیان بالاخره جنگید تا آنها را تادیب کند. از آن روی که شورش کردند و سارد را به آتش کشیدند.
در ترموپیل بر سپاهیان اسپارتی تحت فرمان لئونیداس پیروز شد، از آن روی که بسیاری از آنها رغبتی در دفاع از سرزمین خود نداشتند و از هم گسیخته بودند و آن سیصد تن هم که ماندند و جنگیدند، خواستند که وفاداری به قوانین سرزمین خود را به دیگر یونانیان یادآوری کنند.
خشایارشا با تلاش و کوشش سپاهیان کارآمد خویش آتن را تسخیر کرد و این نماد فضایل مغرب زمین را فتح کرد.
با این اوصاف مورخین یونانی، تمام لشگر کشی های خشایارشا را با حب و بغض به این شاه ایرانی نوشته و حتی وی را نکوهش کرده اند و امروز اگر برخی می کوشند تا چهره خشایارشا را خلاف آنچه که هست به تصویر بکشند، از آن روست که بر ناکامی خویش سرپوش بگذارند. گویی کاری که خشایارشا در یونان کرد، دست کم با کاری که اسکندر مقدونی در ایران به سرانجام رساند به یکسان باید ارزش گذاری، نقد و تحلیل شود.
اما هیچ یک از بدگویی های هرودوت اصالت خشایارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قیاس نیست.

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وصیت نامه ی داریوش به فرزندش خشایار...

 اينک که من از دنيا مي روم بيست وپنج کشور جهان جزو امپراتوري ايران است و در تمام اين کشور ها احترام دارند و مردم کشور نيز در ايران داراي احترام مي باشند . جانشين من خشايار شاه بايد مثل من در حفظ اين کشور ها بکوشد و راه نگهداري کشورها اين است که در امور داخلي آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .
اکنون که من از دنيا مي روم تو دوازده کرور خزانه سلطنتي داري و اين زر يکي از ارکان قدرت تو مي باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست . البته به خاطر داشته باش که تو بايد به اين ذخيره بيفزايي نه اينکه از آن بکاهي . من نمي کويم که در مواقع ضروري از آن برداشت نکن ، زيرا قاعده اين خزانه اين است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان .
مادرت آتوسابرمن حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن.
ده سال است که من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را که با سنگ ساخته مي شود و به شکل استوانه اي است در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود ، حشرات در آن بوجود نمي آيد و غله در اين انبارها چند سال مي ماند بدون اينکه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه دهي تا اينکه آذوقه دويا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اينکه غله جديد به دست آمد از غله موجود در انبارها براي تأمين کسر خوار وبار استفاده کن و غله جديد را بعد از اينکه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه در اين مملکت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشکسالي شود هرگز دوستان و نديمان خود را به کارهاي مملکتي نگمار و براي آنان همان مزيت دوست بودن با تو کافيست ، چون اگر دوستان و نديمان خود را براي کارهاي مملکتي بگماري به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني ، چون با تو دوست هستند و تو ناچاري رعايت دوستي بنمايي .
. همواره حامي کيش يزدان پرستي باش اما هيچ قومي را مجبور نکن که از کيش تو پيروي نمايند و پيوسته به خاطر داشته باش که هرکس بايد آزاد باشد که از هر کيش که ميل دارد پيروي نمايد.
بعد از اينکه من زندگي را بدرود گفتم بدن من را بشوي و آنگاه کفني را که خود فراهم کرده ام بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که مي تواني وارد قبر شوي تا تابوت سنگي مرا ببيني و بفهمي که من پدر تو و پادشاهي مقتدر بودم و بر من بيست وپنج کشور سلطنت مي کردم ، مردم و تو نيز مثل من خواهي مرد زيرا سرنوشت آدمي اين است که بميرد خواه پادشاه کشور باشد يا يک خار کن و هيچ کس در اين جهان باقي نمي ماند .
اگر تو هر زمان که فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني غرور و خود خواهي بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتي مرگ خود را نزديک ديدي بگو قبر مرا مسدود نمايند و وصيت کن که پسرت قبر تو را باز نگاه دارد تا اينکه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند . زنهار ، زنهار هرگز هم مدعي هم قاضي نشو اگر هم از کسي ادعايي داري موافقت کن يک قاضي به يک طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار بدهد و راي صادر نمايد زيرا کسي که مدعي است اگر قاضي هم باشد ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست بر ندار زيرا اگر دست از آباد کردن برداري کشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت زيرا قاعده اين است که وقتي کشور آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود . در آباد کردن ؛ حفر قنات و احداث جاده و شهر سازي را در درجه اول اهميت قرار بده .
عفو و سخاوت ، ولي عفو بايد موقعي بکار بيفتد که کسي نسبت به تو خطايي کرده باشد و اگر به ديگري خطايي کرده باشد و تو خطا را عفو کني ظلم کرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده ا ي .
بيش از اين چيزي نميگويم اين اظهارات را با حضور کساني که غير از تو در اينجا حاضر هستند ، کردم . تا اينکه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را کرده ام و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس ميکنم مرگم نزديک شده است .

 
نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نامه عمر بن الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به نامه عمر

بین دو جنگ قادسیه و نهاوند چهار ماه فاصله بود. در این بین، عمر بن الخطاب (خلیفه دوم مسلمین)، به یزدگرد سوم (بیست و هشتمین پادشاه ساسانی) نامه ای نوشت و در پی آن یزدگرد سوم ساسانی پاسخش را به این نامه داد. نسخه اصلی این نامه ها هم اکنون در موزه لندن نگهداری میشوند...


متن نامه عمر بن الخطاب به یزدگرد سوم:

       نمایی از نامه ی عمر بن الخطاب به یزدگرد سوم
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس؛

یزدگرد! من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم؛ مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقاً بر نصف جهان حکم می راندی، ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.

شروع کن به پرستش الله واحد، به یکتا پرستی، به عبادت الله یکتا که همه چیز را او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم؛ او که الله راستین است.

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند. به ما بپیوند. الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.

الله را عبادت کن و اسلام را به عنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفرآمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.

با این کار، زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها* انجام دهی با من بیعت کن.

الله اکبر،
خلیفة المسلمین،
عمر بن الخطاب.


*عجم: لقبی که اعراب به پارسیان می دادند؛ به معنی کودن، نادان، و لال!!

 

پاسخ یزدگرد سوم به عمر بن الخطاب:

         نمایی از نامه ی پاسخ یزدگرد سوم به نامه ی عمربن الخطاب
از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمین های پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عرب ها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان*؛

به نام اهورا مزدا، آفریننده زندگی و خرد؛

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی؛ به راه خدای راستینت، الله اکبر؛ بدون اینکه هیچ گونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.

این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عرب ها را برای خودت غصب کرده ای، در حالی که آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عرب های پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابان های عربستان و انسان های عقب مانده بیابان گرد است.

مَردَک! تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم، در حالی که نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر، این رویه زندگی روزمره ماست.

زمانی که ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم، و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دست هایمان به اهتزاز درمی آوردیم، تو و پدران تو داشتید سوسمار می خوردید و دخترانتان را زنده به گور می کردید.

شما تازیان که دم از الله می زنید، برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید؛ شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زن ها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروان ها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را می دزدید، و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با این همه اعمال قبیح که انجام می دهید، چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو به من می گویی از پرستش آتش دست بردارم؛ ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش، ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلب هایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این به ما کمک می کند تا با همدیگر مهربان تر باشیم، و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.

خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم. ما به همنوع کمک می کنیم، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسان ها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیشرفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم؛ در حالی که شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته می کشید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید. شما رفتارهای شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول این همه فاجعه است؟ آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟ یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟

شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیرهایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما، درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو به جز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عرب ها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ای افسوس که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خوردند و حالا مردم ما به زور شمشیر مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی این بار به زبان عربی؛ چون گویا الله شما فقط عربی متوجه میشود.

من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابان هایی که پیش از این عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزید، به همان زندگی قبیله ای، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدن ها.

من تو را نهی می کنم از این که این دسته های دزد را در سرزمین آباد ما رها کنی؛ در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما جایی برای شما وجود ندارد.

این چهار پایان سنگدل (ارتش اعراب) را آزاد مگذار تا مردم ما را بکشند کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند؛ به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.

آریایی ها بخشنده، خونگرم، و مهمان نوازند؛ انسان های پاک به هر کجا که بروند تخمِ دوستی، عشق، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت. بنابراین آنها تو و مردم تو را به خاطر این کارهای جنایتکارانه ات مجازات نخواهند کرد.

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابان های عربستان بمانی، و به دلیل داشتن عقاید ترسناک و خوی وحشی گری، از نزدیک شدن به شهرهای آباد و متمدن ما خودداری کنی.

یزدگرد سوم ساسانی.


*تازی: لقبی که پارسیان به اعراب می دادند؛ به معنی سگ شکاری.

SarzaminePersia.Persianblog.IR

با دریافت نسخه ی جاوای این متن، همواره این نامه ها را به همراهتان داشته باشید...

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تصاویری مستند از سوسمارخوری اعراب!

سال های سال پیش، شاعر بزرگ پارسی گوی، حکیم ابوالقاسم فردوسی (که نمیدونم نسبتی با عادل فردوسی پور داشته یا نداشته!) فرموده است:

ز شیرِ شتر خوردن و این بدبخت(سوسمار)
عرب را به جایی رسیده ست کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو!

آره واقعا! دیگه رسما تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو! همونطور که میدونین غذای مورد علاقه قبایل عرب چیزی نیست جز "سوسمار"! باور ندارین؟! خب تصاویر مستند زیر رو ببینین که اعراب چطور از سوسمارا غذای مورد علاقه شون رو درست میکنن...

17تا تصویره که برای جلوگیری از چندش شما(!) همه رو توی ادامه مطلب میذارم.

البته همینجا عاجزانه از ملت متمدنمون تقاضا دارم اگه طاقت دیدن تصاویر این سوسمارای بدبخت رو ندارن و یا چندششون میشه، نرن به ادامه مطلب...

SarzaminePersia.Persianblog.IR

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید

 

 

               


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 11 آبان 1384برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وصیت نامه کوروش بزرگ

        .:SarzaminePersia.Persianblog.IR:.

 فرزندان من! دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام.

وقتی درگذشتم، مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد؛ زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.

من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.

زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آن را اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.

مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا میکند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود. پس اگر چنین بود، که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود؛ اما اگر این چنین نبود، آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.

تو کمبوجیه! مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.

از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.

پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود.

از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.


.:SarzaminePersia.Persianblog.IR:.

این گفتارها از "کوروش نامه" نگاشته ی "گزنفون" تاریخ نویس یونانی است.

گزنفون در سال ۴۴۵ در ارخیوس یونان به دنیا آمد. او به همراه افلاطون از شاگردان سقراط بودند. گزنفون با جوانی دوست بود که آن فرد دوست کوروش کوچک (برادر اردشیر درازدست) بود. گزنفون که از جنگهای داخلی در آتن به تنگ آمده بود به ایران آمد و کنکاش هایش را در این خاک ادامه داد. از آنجایی که سرگذشت کوروش در آن زمان زبانزد همگان بود، او همت خود را به نگاشتن کتابی درباره کوروش گمارد و "کوروش نامه" را نوشت.

هم اینک این کتاب او از کتاب های مرجع تاریخی است.

SarzaminePersia.Persianblog.IR

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تاریخچه ی باور به ایزد مهر (میترا) و تاج ایزد مهر بر سر مجسمه آزادی

خاستگاه باور به میترا

سرچشمه باور به "میترا (مهر)" و "گردونه مهر" در میان ایرانیان و هندوان باستان و سرایندگان مهر یشتِ اوسـتا و سرودهای ریگ‌ودا، عبارت بوده است از ستاره قطبی و دو صورت فلکیِ پیرا قطبی "خرس بزرگ" و "خرس کوچک" (دبّ اکبر و دبّ اصغر). این صورت‌های فلکی در متن‌های پهلوی و ادبیات فارسی با نام "هفت اورنگ مِـهین و کِـهین" (بزرگ و کوچک) نیز بیان شده اند.

در حدود ۴۸۰۰ سال پیش، ستاره "ذَیخ (ثُـعبان)" قطب آسمانیِ زمین بوده و مانند ستاره قطبیِ امروزی در جای خود ثابت و بی‌حرکت ایستاده و در همه شب‌های سال دیده می‌شد و هیچگاه طلوع و غروب نمی‌کرده است. این ستاره در میانه دو صورت فلکیِ پیرا قطبیِ "خرس بزرگ" و "خرس کوچک" واقع شده است و این دو صورت فلکی در هر شبانه روز یک بار به دور آن می‌گردیده‌اند. این گردش، همراه با گردش صورت فلکی "ثُـعبان"، نگاره باستانی "چلیپا" یا "صلیب شکسته" را در آسمان رسم می‌کرده‌اند که به گمان همان "گردونه مهر" میباشد.

به همین دلیل که مهر، نقطه ثقل آسمان و ستارگان بوده است و از دید ناظر زمینی، همه ستارگان و صورت‌های فلکی بر گرد او می‌چرخیده‌اند؛ مهر را سامان‌دهنده هستی و برقرارکننده و پاسبانِ قانون و هنجار کیهانی و نظام حاکم بر نظم جهان، و بعدها او را ایزد روشنایی و راستی و پیمان و حتی محبت دانستند: «باشد که ما از محبت مقدس او برخوردار شویم و از مهربانیِ محبت‌آمیز و فراوان او بهره‌مند باشیم.» (ریگ‌ودا، ماندالای سوم، سرود۶۰، بند ۵).

      Mitra ... SarzaminePersia.Persianblog.IR 


ادامه مطلب
نويسنده: مانیا تاريخ: 14 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پادشاهان هخامنشي
نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قراردادهاي اجاري در زمان هخامنشیان

املاک زير کشت و باغهاي بسيار وسيع و متعدد سلطنتي، تنها قادر به توليد قسمتي از نيازهاي غذايي مردم بود. بقيه محصولات، از آن دهقانان آزاد و زمينداران بزرگ بود که ماليات محصولات خود را ظاهرا بصورت ده به يک پرداخت ميکردند و اختيار بقيه برداشت با خودشان بود. در کنار اين زمينداران کوچک و بزرگ، انبوهي کشاورز بي زمين بودند که گاه، قرارداد اجاره اي با دربار امضا ميکردند و به زحمت روزگار ميگذراندند. رسم بر اين بود که زمين و مقداري بذر از ديوان به آنها داده ميشد تا ميزان حساب شده اي از برداشت محصولات خود را به ديوان پس بدهند. در ايران هنوز هم تقسيم برداشت به پنج سهم: بذر، زمين، گاو، آب و نيروي کار معمول است.کشاورز فاقد زمين و بذر و آب و گاو، فقط حق تملک يک پنجم زمين را دارد. اين شيوه قطعا از زمان هخامنشيان معمول بوده است.

 

در اطلاعاتي که لوح هاي ديواني تخت جمشيد درباره درآمد قراردادهاي اجاري در اختيار ما ميگذارد، به بندي اشاره ميشود که در اختيار زمينهاي خصوصي و سلطنتي بي آب و يا با آب قرار داده اند. به نظر ميرسد علاوه بر بذر، گاو و ديگر چارپايان نيز در اختيار کشاورزان گذارده شده است. با اين همه، هميشه هم محصولات بر اساس پنج سهم تقسيم نميشود. گاهي از ابتدا مشخص ميشود که کشاورز به هنگام برداشت، بايد چه ميزان از محصولات را تحويل دهد. مثلا در مورد جو، در زمينهاي آبي، ده برابر بذر دريافتي و در مورد کنجد، برنج و تخم کتان، سي برابر بذر دريافتي حق السهم پرداخت شده است.

 

در تسويه حسابها، گاه به مبالغ منفي بر ميخوريم. مثلا در سال 502 پ.م، در آبادي(پرميه) براي يک حق الاجاره 2230 ليتري جو، 400 ليتر کسري ثبت شده است. معمولا اين کسريها را در سالهايي که محصولات زمين بهتر بوده، باز پس ميگرفتند. ظاهرا اين مقدار اضافي از طرف ديوان به صورت قسط بدهي محاسبه شده است. در برخي از حساب رسيها، بخش معيني براي دريافتهاي اضافي به چشم ميخورد. از اين گزارشها، وقتي تعداد زيادي براي يک سال معين در دست باشد، پي ميبريم که آن سال بايد وفور نعمت و سال بازپرداخت ديوان بوده باشد.

 

روي هم رفته، ديوان اداري هخامنشي با مسئله اجاره داري زمين، بسيار ملاحظه کار تر از بابليها رفتار ميکرده است. در بابل، بانک معروف (مورشو) که حق انحصاري دريافت تمامي اجاره املاک سلطنتي، قناتها و گاوهاي شخم زني را در اختيار داشت، مطلقا صبر و ملاحظه کاري ديوان اداري تخت جمشيد را نشان نميداد. به کسري پرداختها، جريمه هاي سنگيني تعلق ميگرفت که بيش از همه، خرده مستاجرها را تحت فشار قرار ميداد. کارمندان مالياتي در تحويل بذر و دريافت محصولات تعيين شده، نظارت داشتند. در صورت حسابها، معلوم است که زمين متعلق به اشخاص يا در زمره املاک سلطنتي است و چاپايان لازم را کدام طرف تامين کرده است. به اين ترتيب، قراردادهاي اجاري، منبع درآمدي مطمئن براي سازمان ديوان اداري بود که حقوق هزاران کارمند و کارگر را تامين ميکرد.

 

منبع: کتاب از زبان داريوش

 

 

نويسنده: مانیا تاريخ: 23 آبان 1385برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سخني از داريوش بزرگ

سخني از داريوش بزرگ


" به خواست اهورامزدا، من چنينم که راستي را دوست دارم و از دروغ روي گردانم. دوست ندارم که ناتواني از حق کشي در رنج باشد. همچنين دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهاي ناتوان آسيب برسد.


آنچه را که درست است، من آن را دوست دارم. من دوست برده دروغ نيستم. من بد خشم نيستم. حتي وقتي خشم مرا بر مي انگيزاند، آن را فرو مينشانم. من سخت بر هوس خود، فرمانروا هستم."

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لوح طلايي هخامنشي

 


لوح طلايي هخامنشي


رئيس سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري کشور، با انتقال مرکز باستان شناسي دريايي کشور از استان تهران به استان بوشهر موافقت کرد.


 مدير کل ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان بوشهر گفت: استقرار اين مرکز در استان بوشهر، زمينه رمز گشايي لوح طلايي چين خورده هخامنشي که بيش از پنج سال از کشف آن ميگذرد را فراهم خواهد کرد.


 اين لوح طلا که بيش از سه کيلوگرم وزن دارد، در جريان کاوشهاي باستان شناسي کاخ بردک سياه در منطقه درودگاه شهرستان دشتستان و در زير يکي از ستونهاي کاخ، کشف شد.


 احتمال ميدهيم اين لوح چين خورده، يک فرمان باشد که با رمزگشايي آن، بسياري از موارد تاريخي زمان هخامنشيان، روشن خواهد شد. اين لوح، هم اکنون در يکي از بانکهاي استان بوشهر، نگهداري ميشود


 


 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوروش کبیر در قرآن

ـ دولت‌ مُعين‌ و پايتختش‌ قَرْناء بوده‌ است‌، و زمان‌ حكومتشان‌ از 14 قرن‌ قبل‌ از ميلاد تا 7 قرن‌ و يا 8 قرن‌ قبل‌ از ميلاد مسيح‌ بوده‌ است

2 ـ دولت‌ سَبا و ايشان‌ از قَحطانيّين‌ هستند و ابتداء دولتشان‌ از 850 قبل‌ از ميلاد تا 115 سال‌ قبل‌ از ميلاد بوده‌ است‌.


3 ـ دولت‌ حِميَريّين‌ و آنها دو دسته‌ هستند:


اوّل‌ ملوك‌ سَباوريدان‌ كه‌ از 115 سال‌ قبل‌ از ميلاد تا 275 سال‌ بعد از ميلاد بوده‌اند


دوّم‌ ملوك‌ سَباوريدان‌ و حَضْرَموت‌ و غيرها، و حكومت‌ آنها از 275 ميلادي‌ تا 525 ميلادي‌ بوده‌ است‌

و پس‌ از توضيحاتي‌ گفته‌ است:

و از آنچه‌ ذكر شد استفاده‌ ميشود كه‌ لقب‌ داشتن‌ به‌ ذي‌، مثل‌ ذي‌ القرنين‌ راجع‌ به‌ ملوك‌ يمن‌ بوده‌ و در غير آنها مانند ملوك‌ روم‌ ديده‌ نشده‌ است‌؛ پس‌ ذوالقرنين‌ از ملوك‌ يمن‌ است‌؛ و در تاريخ‌، بعضي‌ از ملوك‌ يمن‌ را به‌ نام‌ ذي‌ القرنين‌ ياد كرده‌ ولي‌ آيا ذو القرنيني‌ كه‌ در قرآن‌ بيان‌ شده‌ است‌ همان‌ ذو القرنين‌ است‌ يا نه‌؟


جواب‌ ميگوئيم‌: نه



چون‌ اين‌ ذي‌ القرنين‌ را كه‌ در تاريخ‌ از او ياد مي‌كنند، قريب‌ العهد به‌ زمان‌ رسول‌ الله‌ و قرآن‌ بوده‌ و نامي‌ از سدّ با چنين‌ خصوصيّاتي‌ و نيز نامي‌ از سفرهاي‌ او در تاريخ‌ نيامده‌ است‌ مگر در أخباري‌ كه‌ قصّه‌ پردازان‌ ذكر كرده‌اند؛ و ابن‌ خَلدون‌ تمام‌ اين‌ اخبار را تكذيب‌ كرده‌ و آنها را به‌ نشانه‌هاي‌ مبالغه‌ و گزاف‌گوئي‌ متّهم‌ ساخته‌ است‌ و با ادلّه‌ جغرافيائي‌ و تاريخي‌ آنها را نقض‌ نموده‌ است‌. ـ انتهي‌ ملخّص‌ آنچه‌ راكه در «جواهر» آورده‌ است‌



نظريّه‌ سِر أحمد خان‌ هندي‌ درباره‌ ذوالقرنين

و اخيراً سِر أحمد خان‌ هندي‌ گفته‌ است‌ كه‌ ذوالقرنين‌، كورش‌ كه‌ يكي‌ از پادشاهان‌ هخامنشي‌ بوده‌ و تاريخش‌ از 560 سال‌ قبل‌ از ميلاد تا 539 سال‌ قبل‌ از ميلاد است‌ مي باشد

و اوست‌ كه‌ تأسيس‌ امپراطوري‌ ايراني‌ نموده‌ و بين‌ مملكت‌ فارس‌ و ماد را جمع‌ كرد؛ و بابِل‌ را به‌ تصرّف‌ در آورد. و يهود را اجازه‌ داد تا از بابل‌ به‌ اورشَليم‌ بازگشت‌ كنند، و در بناي‌ هَيكَل‌ يهود مساعدت‌ كرد. و مصر و يونان‌ را تسخير نمود؛ و تا مغرب‌ پيش‌ تاخت‌ و سپس‌ بسوي‌ مشرق‌ سير نمود تا به‌ آخرين‌ نقاط‌ معموره‌ رسيد



شواهدي‌ از أبوالكلام‌ آزاد درباره‌ نظريّه‌ سِر أحمد خان‌ هندي

و اين‌ مدّعي‌ را محقّق‌ خبيرِ باحث‌ أبوالكلام‌ آزاد پذيرفته‌ و براي‌ تبيين‌ و توضيح‌ آن‌ نهايت‌ كوشش‌ را به‌ عمل‌ آورده‌ است.


اوّلاً اوصافي‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد درباره‌ ذوالقرنين‌ بيان‌ فرموده‌ همه‌ بر اين‌ ملك‌ عظيم‌ منطبق‌ است‌، از ايمان‌ به‌ خدا و به‌ توحيد، و عدالت‌ در بين‌ رعيّت‌ و با رأفت‌ و رفق‌ و احسان‌ با آنان‌ رفتار كردن‌، و با اهل‌ ظلم‌ و ستم‌ به‌ مجازات‌ و سياست‌ رفتار كردن‌. و خداوند سررشته‌ همه‌ امور را بدو سپرده‌، و او جامع‌ بين‌ كمالات‌ دين‌ و عقل‌ و فضائل‌ اخلاق‌، و بين‌ عِدّه‌ و قوّه‌ و شوكت‌ و ثروت‌ و مطاوعه‌ مردم‌ و پذيرش‌ اسباب‌ و امور بوده‌ است

و او يكبار همانطور كه‌ قرآن‌ بيان‌ كرده‌ است‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ حركت‌ كرد تا بر ليديا و حوالاي‌ آن‌ استيلا يافت‌. و براي‌ بار دوّم‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ رفت‌ و تا به‌ مطلع‌ الشّمس‌ رسيد و در آنجا گروهي‌ از مردم‌ وحشي‌ و بياباني‌ را يافت‌ كه‌ در صحراها و بيابان‌ها زيست‌ ميكردند، و پس‌ از آن‌ به‌ بناي‌ سدّ همّت‌ گماشت

و اين‌ سدّ همانطور كه‌ شواهد گواه‌ است‌ سدّي‌ است‌ كه‌ در تنگه‌ دارْيال‌ بين‌ كوههاي‌ قفقاز در نزديك‌ شهر تَفليس‌ بنا شده‌ است‌


امّا ايمانش‌ به‌ خدا و روز قيامت‌، در كتب‌ عهد عتيق‌ مثل‌ كتاب‌ عَِزْرا (إصحاح‌ 1 ) و كتاب‌ دانيال‌ (إصحاح‌ 6 ) و كتاب‌ أشعياء (إصحاح‌ 44 و 45 ) آمده‌ است‌.


و با قطع‌ نظر از وحي‌ الهي‌، يهود با همان‌ عصبيّت‌ مذهبي‌ كه‌ دارند، مرد مشرك‌ مجوسي‌ و يا وثني‌ را نمي‌ستايند؛ و اگر كورش‌ چنين‌ مردي‌ بود، او را مسيح‌ خدا و مهدي‌ مؤيّد و راعي‌ پروردگار نمي‌گفتند

علاوه‌ بر اينها، نقش‌ها و نوشتجاتي‌ كه‌ از زمان‌ داريوش‌ به‌ خطّ ميخي‌ كشف‌ شده‌ است‌ ـ و بين‌ كورش‌ و داريوش‌ به‌ قدر هشت‌ سال‌ فاصله‌ بوده‌ است‌ ـ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ كورش‌ مشرك‌ نبوده‌ است‌؛ و معني‌ ندارد كه‌ بگوئيم‌ در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ عقيده‌ درباره‌ كورش‌ تغيير كرده‌ و بعداً او را بعنوان‌ مردي‌ مؤمن‌ و موحّد ستوده‌اند


و امّا فضائل‌ نفسانيّه‌ او: كافي‌ است‌ كه‌ به‌ أخبار و سيره‌ او رجوع‌ شود كه‌ چگونه‌ با طاغيان‌ و جبابره‌ كه‌ بر او خروج‌ كرده‌ بودند يا او با آنها محاربه‌ نمود مانند پادشاهان‌ ماد و ليديا و بابل‌ و مصر و طاغيان‌ بيابان‌ در اطراف‌ بَكْتريا كه‌ بلخ‌ است‌ جنگيد؛ و چون‌ بر قومي‌ غلبه‌ مي‌يافت‌ از مجرمين‌ آنها ميگذشت‌ و عفو مي‌نمود و كريم‌ آنانرا اكرام‌ ميكرد و بر ضعيفشان‌ رحمت‌ مي‌آورد و مفسد و خائن‌ را سياست‌ مي‌نمود.

كتب‌ عهد قديم‌ از او تجليل‌ ميكند، و طائفه‌ يهود او را با شديدترين‌ درجات‌ احترام‌ محترم‌ ميدارند؛ چون‌ آنها را از اسارت‌ بابل‌ كه‌ توسّط‌ بُخت‌ نَصّر (نبوكد نضر) انجام‌ گرفته‌ بود و معبدشان‌ را خراب‌ كرده‌ بود آزاد ساخت‌ و به‌ شهرهاي‌ خودشان‌ عودت‌ داد، و اموال‌ بسياري‌ براي‌ تجديد بناي‌ هَيكَل‌ به‌ آنها داد، و نفائس‌ غارت‌ شده‌ هَيكل‌ را كه‌ در خزائن‌ شاهان‌ بابل‌ بود به‌ آنها ردّ كرد.


و اين‌ نيز شاهدي‌ است‌ بر آنكه‌ ذوالقرنين‌ همان‌ كورش‌ است‌. چون‌ سؤال‌ از ذوالقرنين‌ در قرآن‌ كريم‌ همانطور كه‌ در روايات‌ آمده‌ است‌ به‌ تلقين‌ يهود بوده‌ است‌؛ و قَرْن‌ در لغت‌ عبري‌ و عربي‌ به‌ يك‌ معني‌ آمده‌ است

و مورّخين‌ يونان‌ قديم‌ مثل‌ هِرُدوت‌ و غيره‌ با آنكه‌ دشمن‌ ايران‌ و پادشاهان‌ ايران‌ هستند او را به‌ مروّت‌ و فتوّت‌ و سماحت‌ و كرم‌ و صَفح‌ و قلّت‌ حرص‌ و رحمت‌ و رأفت‌ ياد كرده‌ و وي‌ را ثناء و تمجيد نموده‌اند.

و امّا ناميدن‌ كورش‌ را به‌ ذوالقرنين‌، گرچه‌ تواريخ‌ از اين‌ معني‌ خالي‌ است‌ ليكن‌ مجسّمه‌ سنگي‌ او كه‌ اخيراً در مشهد مُرغاب‌ در جنوب‌ ايران‌ بدست‌ آمد تمام‌ دريچه‌هاي‌ شكّ و ترديد را بر انسان‌ مسدود مي‌سازد كه‌ كورش‌ همان‌ ذوالقرنين‌ است

اين‌ مجسّمه‌ بنا بر گفتار دي‌ لافواي‌ نمونه‌ بسيار پر ارزش‌ و گرانبهائي‌ از حجّاري‌ قديم‌ است‌ كه‌ با بهترين‌ مجسّمه‌هاي‌ يوناني‌ برابري‌ ميكند، و يگانه‌ نمونه‌ از هنر آسيائي‌ها است‌. اين‌ مجسّمه‌ كه‌ در زمان‌ اردشير ساخته‌ و نصب‌ شده‌ است‌ و چندين‌ بار علماي‌ بزرگ‌ آلمان‌ فقط‌ به‌ قصد تماشاي‌ آن‌ به‌ ايران‌ آمده‌اند، در قرن‌ نوزدهم‌ ميلادي‌ در مرغاب‌ كشف‌ شد

اين‌ مجسّمه‌ به‌ قدر قامت‌ انسان‌ است‌ و كورش‌ را در وضعي‌ نشان‌ ميدهد كه‌ دو بال‌ بزرگ‌ مانند دو بال‌ عقاب‌ از دو جانبش‌ گشوده‌ شده‌ است‌، و دو شاخ‌ به‌ صورت‌ شاخ‌هاي‌ قوچ‌ روي‌ سر دارد، و شاخ‌ها در دو طرف‌ سر نيست‌ بلكه‌ در وسط‌ سر و پشت‌ سر هم‌ قرار دارند؛ و با همان‌ لباسي‌ كه‌ شاهان‌ بابل‌ مي‌پوشيدند

اين‌ مجسّمه‌ بدون‌ ترديد ثابت‌ ميكند كه‌ تصوّر معناي‌ صاحب‌ دو شاخ‌ بودن‌ (ذوالقرنين‌) در نزد كورش‌ و در تفكّر وي‌ وجود داشته‌ است‌ و بدينجهت‌ در تصوير مجسّمه‌ بصورت‌ دو شاخ‌ حكّاكي‌ شده‌ است

دو شاخ‌ در وسط‌ سر روئيده‌ شده‌ و از رستنگاه‌ واحد، يكي‌ از شاخ‌ها به‌ طرف‌ جلو و ديگري‌ به‌ طرف‌ پشت‌ سر رفته‌ است

و اين‌ تقريب‌ به‌ گفتار بعضي‌ از قدماء كه‌ مي‌گفتند: ذوالقرنين‌ را بدين‌ لقب‌ ناميده‌اند چونكه‌ در سر او تاج‌ يا كلاه‌خودي‌ بوده‌ كه‌ دو شاخ‌ داشته‌ است‌، نزديك‌ است

باري‌، معناي‌ دو شاخ‌ كه‌ در مجسّمه‌ كورش‌ است‌ و لقب‌ او به‌ ذوالقرنين‌، همان‌ تشكيل‌ دولت‌ واحده‌ از فارس‌ و ماد بوده‌ است‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ دو حكومت‌ مستقلّ بود و هر كدام‌ يك‌ حاكمي‌ داشت‌ ولي‌ كورش‌ بر هر دو غلبه‌ كرد و تشكيل‌ حكومت‌ واحدي‌ داد؛ و همين‌ معناست‌ كه‌ در رؤياي‌ دانيال‌ پيغمبر آمده‌ است‌:



رؤياي‌ حضرت‌ دانيال‌ درباره‌ ذوالقرنين

در كتاب‌ دانيال‌ (إصحاح‌ هشتم‌ از ص‌ 1 تا ص‌ 9 ) آمده‌ است‌ كه

در سال‌ سوّم‌ از سلطنت‌ بيلْشاصَّر پادشاه‌، به‌ من‌ كه‌ دانيال‌ هستم‌ رؤيائي‌ نمايانده‌ شد، بعد از رؤيائي‌ كه‌ اوّلاً به‌ من‌ نمايانيده‌ شده‌ بود

من‌ در رؤيا ديدم‌ مثل‌ اينكه‌ گوئي‌ من‌ در قصر شوشان‌ كه‌ در كشور ايلام‌ است‌ ميباشم‌، و در خواب‌ ديدم‌ كه‌ من‌ در كنار نهر اولاي‌ هستم‌. پس‌ چشمان‌ خود را بلند كردم‌ كه‌ ناگهان‌ ديدم‌ قوچي‌ در برابر نهر ايستاده‌ و دو شاخ‌ دارد، و شاخ‌هايش‌ بلند بود ليكن‌ يكي‌ از ديگري‌ بلندتر بود، و آن‌ شاخ‌ بلندتر عقب‌تر بر آمده‌ بود

و ديدم‌ كه‌ آن‌ قوچ‌ به‌ جانب‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ شاخ‌ ميزد و هيچ‌ حيواني‌ در برابر او ايستادگي‌ نمي‌نمود و از دست‌ او راه‌ رهائي‌ نبود، لهذا آن‌ قوچ‌ طبق‌ ميل‌ و اراده‌ خود عمل‌ ميكرد و بزرگ‌ ميشد

و در اين‌ حال‌ كه‌ من‌ در تأمّل‌ و تفكّر بودم‌ ناگهان‌ ديدم‌ يك‌ بُز نَري‌ از جانب‌ مغرب‌ آمد و بر روي‌ تمام‌ زمين‌ استيلا يافت‌ بطوريكه‌ زمين‌ را مسّ نمي‌نمود؛ و اين‌ بز نر يك‌ شاخ‌ معتبري‌ در پيشانيش‌ و ميان‌ دو چشمش‌ بود

و اين‌ بز نر آمد بسوي‌ آن‌ قوچي‌ كه‌ داراي‌ شاخ‌ بود و من‌ آن‌ را در كنار نهر، ايستاده‌ ديده‌ بودم‌؛ و با شدّت‌ قوّتي‌ كه‌ داشت‌ بسوي‌ او ميدويد. و ديدم‌ كه‌ به‌ آن‌ قوچ‌ رسيد و به‌ حال‌ غضب‌ بر او بر آمد و قوچ‌ را زد و دو شاخش‌ را شكست‌، و براي‌ آن‌ قوچ‌ هيچ‌ قدرتي‌ براي‌ مقاومت‌ در برابر او نماند؛ و لذا او را بر روي‌ زمين‌ انداخته‌ و پايمالش‌ كرد و براي‌ آن‌ قوچ‌ هيچ‌ گريزگاهي‌ از دست‌ آن‌ نبود؛ و بنابراين‌ آن‌ بز نر جدّاً بزرگ‌ شد

و سپس‌ دانيال‌ بعد از تماميّت‌ اين‌ رؤيا ذكر ميكند كه‌ جبرائيل‌ به‌ او نمايانيده‌ شد و رؤياي‌ او را تعبير نموده‌ به‌ تعبيري‌ كه‌ در آن‌، قوچ‌ صاحب‌ دو شاخ‌، منطبق‌ بر كورش‌ مي شد و دو شاخش‌ دو كشور فارس‌ و ماد بود و آن‌ بز نر كه‌ صاحب‌ يك‌ شاخ‌ بود إسكندر مقدوني‌ بود

در رؤياي‌ دانيال‌ آمده‌ است‌ كه‌ قوچي‌ كه‌ به‌ نظر او آمده‌، دو شاخ‌ داشته‌ ولي‌ نه‌ مانند شاخ‌ سائر قوچ‌ها، بلكه‌ يكي‌ از آن‌ دو شاخ‌ در پشت‌ ديگري‌ بوده‌ است‌ و اين‌ معني‌ بعينه‌ همان‌ است‌ كه‌ در صورت‌ مجسّمه‌ باستاني‌ كورش‌ مشاهده‌ ميشود

و امّا آن‌ دو بالي‌ كه‌ مانند بال‌هاي‌ عقاب‌ در مجسّمه‌ كورش‌ است‌، آن‌ تصوير خواب‌ أشعياء است‌ كه‌ كورش‌ را در رؤيا، عقاب‌ شرق‌ خوانده‌ است‌، و به‌ همين‌ مناسبت‌ مجسّمه‌ كورش‌ به‌ مرغ‌ شهرت‌ يافته‌؛ و رودي‌ كه‌ در زير پاي‌ كورش‌ در مجسّمه‌ تصوير شده‌ است‌ مرغاب‌ ناميده‌ ميشود

يهود از بشارت‌ دانيال‌ چنين‌ دريافتند كه‌ پايان‌ اسارت‌ آنها در بابل‌ منوط‌ به‌ همان‌ پادشاه‌ صاحب‌ دو شاخ‌ است‌ كه‌ بر مملكت‌ فارس‌ و ماد استيلا خواهد يافت‌ كه‌ بر ملوك‌ بابل‌ چيره‌ ميشود و بالنّتيجه‌ آنانرا از اسارت‌ بيرون‌ مي‌آورد

چند سال‌ پس‌ از رؤياي‌ دانيال‌، كورش‌ كه‌ يهود او را خورس‌ و يونانيان‌ سائرس‌ مي‌نامند ظهور نمود و بر دو مملكت‌ فارس‌ و ماد مسلّط‌ شد و حكومتي‌ عظيم‌ پيدا كرد. و همانطور كه‌ در رؤياي‌ دانيال‌ آمده‌ كه‌ به‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ شاخ‌ ميزد، كورش‌ نيز فارس‌ و ماد را تسخير كرد و در جنوب‌ كه‌ همان‌ بابل‌ بود پيشرفت‌ كرد و يهود را آزاد ساخت‌. و لذا وقتي‌ يهود كورش‌ را در بابل‌ بعد از تسخير آن‌ ملاقات‌ كردند و رؤياي‌ دانيال‌ را براي‌ او بيان‌ كردند خوشحال‌ شد و بنا بر مساعدت‌ و مهرباني‌ با يهود گذارد و آنانرا به‌ اورشليم‌ عودت‌ داد و معبدشان‌ را تعمير نمود

باري‌، اينها همه‌ شواهد صدقي‌ است‌ بر اينكه‌ كورش‌ نيز خود را ذوالقرنين‌ ميدانسته‌ (يعني‌ صاحب‌ دو كشور فارس‌ و ماد، كه‌ در رؤيا به‌ صورت‌ دو شاخ‌ متّصل‌ به‌ هم‌ بر مغز سرش‌ روئيده‌ بود) و لذا در تاج‌ يا كلاه‌ خودش‌ اين‌ دو شاخ‌ را كه‌ علامت‌ و نشانه‌ دو كشور است‌ مي‌نهاده‌ و در مجسّمه‌اش‌ نيز منعكس‌ شده‌ است‌

و امّا سير و مسافرتش‌ به‌ مغرب‌ براي‌ رفع‌ طغيان‌ ليديا بوده‌ است‌. ليديا عليرغم‌ قرابت‌ و پيماني‌ كه‌ با كورش‌ داشت‌ بدون‌ هيچ‌ مجوّزي‌، از روي‌ ظلم‌ و عدوان‌ به‌ طرف‌ كورش‌ لشكركشي‌ نمود و سلاطين‌ اروپا را نيز عليه‌ او تحريك‌ كرد. كورش‌ با او جنگ‌ نموده‌ و او را فراري‌ داد و سپس‌ او را تعقيب‌ نمود و پايتختش‌ را محاصره‌ نمود و پس‌ از محاصره‌ فتح‌ كرد و ليديا را اسير نموده‌ و پس‌ از اسارت‌ او را عفو كرد و سائر هميارانش‌ را نيز عفو كرد و اكرام‌ نمود و به‌ آنها نيكوئي‌ نمود، با آنكه‌ ميتوانست‌ آنها را سياست‌ نموده‌ و نابود كند؛ و اين‌ قصّه‌ منطبقٌ عليه‌ اين‌ آيه‌ است‌:


حَتَّي‌'´ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي‌ عَيْنٍ حَمِئَه (و شايد مراد ساحل‌ غربي‌ از آسياي‌ صغير باشد) وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَـ'ذَاالْقَرْنَيْنِ إِمَّآ أَن‌ تُعَذِّبَ وَ إِمَّآ أَن‌ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا


ما در اينجا به‌ ذوالقرنين‌ گفتيم‌: نسبت‌ بدين‌ جماعت‌ كه‌ ستم‌ كرده‌ و فعلاً در دست‌ تو گرفتارند، اختيار داري‌ آنانرا به‌ پاداش‌ خود عذاب‌ كني‌، يا از آنها درگذري‌ و طريقه‌ نيكوئي‌ درباره‌ آنان‌ اتّخاذ كني!



ذوالقرنين‌ گفت‌: آن‌ كساني‌ كه‌ از اين‌ به‌ بعد ستم‌ كنند، آنها را مجازات‌ نموده‌ و عذاب‌ مي‌كنيم‌؛ و امّا كساني‌ كه‌ ايمان‌ بياورند و عمل‌ صالح‌ انجام‌ دهند گذشته‌ از جزاي‌ اخروي‌ آنان‌، ما به‌ طريق‌ نيكو با آنان‌ رفتار خواهيم‌ نمود

و پس‌ از سفر مغرب‌، به‌ سمت‌ صحراي‌ بزرگ‌ در مشرق‌ در حوالاي‌ بكتريا براي‌ خوابانيدن‌ غائله‌ قبائل‌ بدوي‌ و بياباني‌ كه‌ پيوسته‌ هجوم‌ نموده‌ و فساد ميكردند حركت‌ كرد:


حَتَّي‌'´ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي‌' قَوْمٍ لَمْ نَجْعَل‌ لَهُم‌ مِن‌ دُونِهَا سِتْرًا
 

منبع:http://mowjenfejar.blogfa.com 

نويسنده: مانیا تاريخ: 5 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

آزادگان پارسي براي دوستي دوباره با تمدن و فرهنگ پارسي خود و مبارزه با کينه توزان سرزمين اجداديمان همراه و همصدا شويد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

آخرين مطالب ...

» قومیت های ایران همه آزادند بخوانند!!
» عجایب معماری جهان باستان
» کوه آتش رامهرمز
» بدبینی ایرانیان نسبت به حکومت عمر
» فرمان به آرتش ایران: پیش به سوی قسطنطنیه
» نوزدهم آبان سال 518 پیش از میلاد: گشایش آبراه دریای سرخ به رود نیل
» موزه مولانا، پرجاذبه‌ترين مقصد گردشگري ترکيه
» آشنایی با سرداران ایران
» کتله خور، بهشت ناشناخته ایران
» گزارش تصویری و معرفی قلعه‌ی صخره‌ای بهستان
» شناسايي سکونت‌گاه انساني در کوه‌هاي نقش رستم
» چرا ما ایرانیان برای تخریب آثار بی تابی می کنیم؟
» بنای گور دختر * تنگ ارم * برازجان * استان بوشهر
» تپه باستانی دوزین
» مردی که هیچ گاه، سر خم نکرد
» کشف نخستین سنگ نگاره های باستانی در مازندران
» کشف بقایای یک کوره و آثار معماری در کاوش های بازگیر
» سروده دکتر بادکوبه ای در ستایش فردوسی
» نامه بزرگمهر به انوشیروان
» قلعه بابک خرمدین
» داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
» سورنا و پيرزن
» با آثار باستانی ایرانی در موزه لوور پاریس آشنا شوید
» قنات 2500 ساله گناباد یکی از عجایب تمدن ایران
» غار عظیم کتله خور؛ زیباترین غار جهان (تصویری)
» پالنگان؛ روستایی زیبا اما فراموش شده
» قصری كه برای شیرین بنا شد!
» کتله خور، بهشت ناشناخته ایران (+عکس)
» نمونه اشیاء مکشوفه مسیر دیوار بزرگ گرگان
» مردی که هیچ گاه، سر خم نکرد